در حالی این پست رو مینویسم که از ساعت دوازده و نیم که از عروسی برگشتیم و من از ساعت یک در رخت خواب خزیدم و حتی دست به گوشی هم نزدم تا مثلا زود بخوابم چون فردا باید به سرکار بروم اما خواب به من گفت زهی خیال باطل و الان ساعت چهار هم گذشته است
در حالی این پست رو مینویسم که از ساعت دوازده و نیم که از عروسی برگشتیم و من از ساعت یک در رخت خواب خزیدم و حتی دست به گوشی هم نزدم تا مثلا زود بخوابم چون فردا باید به سرکار بروم اما خواب به من گفت زهی خیال باطل و الان ساعت چهار هم گذشته است
مدتیه که خوابم به طرز بدی به هم ریخته.
شبا تا دیر وقت بیدارم و خوابم نمیبره و فکر و خیالاتم هر لحظه به یه سمتی میره. بعد از اینکه خوابم میبره هم همش خوابای پریشون و عجیب غریب میبینم. تعداد خوابای بدی که میبینم بیشتر شده، نماز صبحام اغلب داره قضا میشه و تک و توکی هم که قضا نمیشه شبیه نوک زدن کلاغه، دلم برای یه نماز صبح دلچسب تنگ شده...
یه غبار یخی یه ستاره سرد، یه شب از همه چی به خدا گله کرد.
یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد، دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد.
«نگران منی_مرتضی پاشایی»
یه گازی وجود داره به اسم سولفید هیدروژن یا همون هاش دو اس.
تو دسته ی مواد به شدت خطرناک و سمی طبقه بندی میشه.
بوی به شدت بدی شبیه به تخم مرغ گندیده داره و تو چاه های فاضلاب و صنایع مختلفی تولید میشه.
گاز عجیبیه!
نمیدانم از چیست؟
اما مدتی است که بعضی کار ها دیگر برایم لذتی ندارند، دیگر مرا به شوق نمیآورند!
مدتی است که دیگر حوصله ی عکس گرفتن از خودم را ندارم.
مدتی است که خیلی کمتر خودم را در آینه نگاه میکنم.
۱_اردیبهشت، ماه زیبایی است، خوش عطر،خوش رنگ،لطیف و خلاصه از جمله خوبان است اما حیف از آنکه در حال رفتن است و من ندانستم که چطور از آن آنگونه که باید لذت ببرم و حق را ادا کنم!
دوام بیاور …
حتی اگر طنابِ طاقتت به باریک ترین رشته اش رسید
حتی اگر از زمین و زمانه بریدی
حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن ، کم آوردی .
در ذهنت مرور کن ؛
وجود خویش را آنطور که هست بپذیر
و بدان که تو تنها در قبال خودت و خدای خودت مسئول هستی،
نه در مقابل افکار و احساسات کسانی که فکر میکنند از تو بهتر میدانند.
قبلا بارها تو وبلاگ نوشتم از امام رضا.
از اینکه مدت هاست سالی بیاد و بدون امام رضا بره برام انگار نشدنیه و خدا دیگه اون روزی رو نیاره که دوری از امام رئوفم بیشتر از یک سال بشه!
از اینکه تمام سال به امید رسیدن به اون روز برام سپری میشه، از اینکه پا گذاشتن تو حرمش دقیقا مثل ریختن آبی رو آتش آشفتگی ها و نابسامانی های دلمه.