خستم از این عقل خسته، من میخوام جنون بگیرم!

کی میگه تا همیشه میشه نسبت به حرف ها بیخیال بود؟

کی میگه راحت میشه یه گوش ت در باشه و یکیش دروازه؟

کی میگه میشه بشنوی و کار خودتو بکنی؟

نه واقعا کی اینارو میگه؟

کی این حرفا رو به جز این مثبت گرا های افراطی و پیج های زرد و مزخرف انگیزشی میتونه بکنه تو گوش آدم؟!

  • ** گُلشید **

ای نوای بی نوا، نی را بخوان.

 

 
 

 

نمی‌دانم از چیست؟

اما مدتی است که بعضی کار ها دیگر برایم لذتی ندارند، دیگر مرا به شوق نمی‌آورند!

مدتی است که دیگر حوصله ی عکس گرفتن از خودم را ندارم.

مدتی است که خیلی کمتر خودم را در آینه نگاه می‌کنم.

  • ** گُلشید **

گاهی هم جبر پیروز می‌شود، شاید!

تا قبل از این فکر می‌کردم می‌توانم متفاوت باشم، می‌توانم شرایط را برای زندگی آینده ام خیلی متفاوت رقم بزنم، می‌توانم با تلاش هایم زندگی ای با رنگی متفاوت از زندگی اطرافیانم و جایی که در آن متولد شده ام بسازم.

فکر می‌کردم اگر بخواهم می‌توانم مسیر زندگی نسلی که قرار است از من متولد شوند را تغییر دهم. 

  • ** گُلشید **

گاهی خیلی سمج می‌شود_شیب۵

احساس تنهایی که به سراغم می‌آمد سعی می‌کردم نادیده اش بگیرم، سعی می‌کردم با انجام کارهایی که برایم لذت بخش است آنقدر بهش بی اعتنایی کنم که خودش برود.( این احساس تنهایی با آن تنهایی مفیدی که باید دوستش بداریم فرق می‌کند)

  • ** گُلشید **

منتظر می‌نشینم تا هر آنچه خواهد شود!

به نام او

 

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

  • ** گُلشید **

سعی می‌کنم که نگذارم خراب شود!

می‌نویسم از این روزهایم تا بعد ها که در تنش قرار گرفتم با خود بگویم این نیز بگذرد مانند قبلی ها که گذشت...

نمی‌دانم از چیست، اما دو سه روزی است که تا حدودی خنثی شده ام، دو سه روزی است که آنچنان خبری از گریه ها نیست، دو سه روزی است که کمی آرام شده ام. نمی‌دانم شاید باز هم آرامشی قبل از طوفان باشد، شایدم نه...

  • ** گُلشید **

آخر یه شب این گریه ها سوی چشمامو می‌بره!

تو این مدت خیلی کم به وبلاگ سر زدم!

یعنی سر میزدما، اما تهش می‌شد نگاه کردن لیست پست های جدید و نخوندنشون!

فقط گاهی بعضی وبلاگ هارو میخوندم.

قصد نداشتم که این روزا چیزی بنویسم.

نمی‌دونم عادت بدیه که وقتی غم و سختیا میان سراغم حرف زدن برام سخت می‌شه.

  • ** گُلشید **

برای همه ی مادرها.

غروب که میشود و هوا رو به تاریکی میرود صدایش طبق عادت هرروزه کل کوچه را پر میکند.

خانم تاج را میگویم، همان زن سپید موی حدودا ۹۰ ساله ی چندخانه پایین تر از خانه مان.

دیگر همه عادت کرده اند به فریاد های دم غروبش.

  • ** گُلشید **

گرچه گذشت عمر من، باز ز سر بگیرمش!

در کنج همیشگی ام می‌نشینم، اجازه میدهم هوای سوز دار نوبرانه ی پاییزی که عطر باران هم قاطی اش شده لرزه ای بر تنم بیندازد، در خیالم پتویم را دورم محکم میکنم!

بوی اولین باران پاییزی ترکیبی از احساسات مختلف را در من به وجود می آورد.

  • ** گُلشید **

پروانه

چشمان مشکی و معصومش همیشه یک غم عجیبی داشت!

یک غمی که حرف میزد، حرف از گوشه گیری هایش، حرف از تنهایی هایش، حرف از شکننده و حساس بودنش...

پروانه همیشه برایم عجیب و یک جور عجیب تری دوست داشتنی بود!

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan