۷ آذر
پنجره ی خیال را می.گشایم.
میروم همان ملجا همیشگی ام!
همان ملجا درماندگان!
با چشمانی فرو افتاده و شرمگین قدم برمیدارم.
صدای قدم هایم را میتوانم در آن سکوت سنگین آرامش بخش بشنوم!
- ** گُلشید **
پنجره ی خیال را می.گشایم.
میروم همان ملجا همیشگی ام!
همان ملجا درماندگان!
با چشمانی فرو افتاده و شرمگین قدم برمیدارم.
صدای قدم هایم را میتوانم در آن سکوت سنگین آرامش بخش بشنوم!
چند وقتی بود که دوباره کلافگی گریبان گیرم شده بود، از آن کلافگی ها و هول شدن هایی که دائم با خودم درگیر میشوم و دلم میخواهد یک دفعه خودم را بکوبم به دیوار!