نامه ای به گذشته

سلام گلشید خانم

الان که این نامه به دستت میرسه نمیدونم چه سالی و چه روزیه، از اونجایی که من یکم دیر جنبیدم و خیلیا از این ماشین نامه رسان استفاده کردن و طفلی دیگه خیلی بهش فشار اومده و دچار مشکل شده و معلوم نیست کی نامه رو به دستت برسونه به خاطر همین منم یه نامه ی کلی نوشتم برات که هروقت به دستت رسید به دردت بخوره.

خب میخوای بدونی من کیم؟

  • ** گُلشید **

ای من، به یاد بیاور گردنه های پرپیچ و خم را...

بگذار این بار بنویسم، بگذار جور دیگر بنویسم، بگذار تمام، نه بخشی از این ذهن آشفته را بیرون بریزم.

بگذار عمری تنها حرف زدن و تنها شنونده بودن را دور بریزم.

بگذار این بار از خودم و برای خودم بنویسم.

بگذار این بار در تحسین این من بنویسم

بگذار تا این ذهن نوشته ها حک شوند تا این من کمی سبک شود.

  • ** گُلشید **

اندکی سفرنامه نوشت

دست به قلم شدم که شروع کنم اما موندم که از کجا شروع کنم، موندم اول از چی بنویسم، از کجا بنویسم، که همه چیز برام شروع بود، هر لحظه شروع بود، هر مکان شروع بود و هر قدم شروعی بود.

شروع از اون جایی بود که فهمیدم چقدر کم طاقت و کم تحملم در برابر سختی هایی که شاید یک هزارم سختی های اهل بیت حسین(ع) نبود؛ شروع از اونجایی بود

  • ** گُلشید **

کجای دلم بذارم؟

نمیدونم چرا بعضیامون اینطور هستیم که تا وقتی چیزی به نفعمون نیست مخالف سرسختشیم و تمام باعث و بانیاشو با دهان مبارک مستفیض میکنیم ولی به محض اینکه میفهمیم یه نفعی هم به ما میرسونه همه چی فراموش میشه.

هر وقت حرف سهمیه های مختلف کنکور میشد کلی حرص میخوردیم و اونا هم تا میتونستن بد و بیراه میگفتن.

  • ** گُلشید **

روز نوشت همراه اندکی پراکندگی

روزهایم با یاد تو زیبا میشوند، برای تو پیش میروم و برای تو به زیبایی زندگی میکنم.

 

۱_امروز بالاخره رفتم دانشگاه و گواهی موقتی که قرار بود یک ماه پیش ارسال بشه ولی به خاطر اشتباهی به این ماه موکول شد رو گرفتم؛ بعدش با دوستم از ساختمونای اداری رفتیم دانشکدمون( دانشکده ی سابق البته) و طی مسیر وقتی دانشجوهارو میدیدم، وقتی مسیر و راه هایی که خودمون ۴ سال رفته بودیم رو میدیدم یه غم عجیبی تو دلم میفتاد، به این فکر کردم تا وقتی

  • ** گُلشید **

کاش میشد...!

کاش میشد لحظه ای دنیا شبیه خیالات و رویاهامون میشد...

کاش میشد گاهی دست کودک احساس رو تو باغ سرسبز زندگی رها کرد تا آزادانه واسه خودش بدوه و صدای قهقهش کل فضا رو پر کنه...

کاش میشد گاهی دست منطق رو گرفت و با اخم تشری بهش زد و بهش گفت

  • ** گُلشید **

پاییز پر از یادِ ۴۴

بعضی وقتا یه اتفاقایی تو زندگی آدم میفته، یه کارایی انجام میده که به دنبالش کلی قضایای دیگه پیش میاد، آدمای جدیدی سرراهمون قرار میگیرن و همینطور این چرخه ادامه پیدا میکنه و تو هی گذشته رو مرور میکنی و برای لحظاتی مغزت هنگ میکنه که چه عجیب بود این ماجراها...به این فکر میکنی که اگه حتی یدونه از اون اتفاقا نمیفتاد الان اینجور نبود، حتی یه لحظه به خودت میگی اگه اون کار اشتباهو انجام نمیدادی، اگه بعدش انقدر پشیمون نمیشدی

  • ** گُلشید **

بهترین فال ممکن:)

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan