آمده ام تو به داد دلم برسی!

نمی‌دانم این بار چندم است که داغی اشک گونه هایم را گرم می‌کند و در حالی که لبم می‌خواهد ‌‌‌‌‌‌پیش خدا نجوا کند که «آخر چرا؟» مثل تمام دفعات قبل در تمام این سال های زندگی ام، دستی پنهانی جلوی دهانم را می‌گیرد و نوایی در ذهنم می‌گوید که «هیس، کار خدا چرا ندارد» و داغی اشک بیشتر و بیشتر می‌شود و با خود فکر می‌کنم حتی ازدواج کردنم هم نمی‌تواند مثل آدم عادی باشد.

آهنگ سارق روح کاوه آفاق از تلوزیون پخش می‌شود و اشک هایم به هق هقی نهفته تبدیل می‌شود.

و حالا که علیرضا قربانی در حال خواندن است به چند ساعت قبل فکر می‌کنم که در آزمایشگاه بودیم و به خیالم حالا که جواب من آمده بود نوبت او بود که خون بدهد و جواب من روی نمونه او تایید داده شود اما دکتر گفته بود که در این مرحله، از آزمایش تو چیزی نشان داده نشده و باید سکانس های دیگر را بررسی کنیم و من و او هر دو سرگردان و مستاصل از آزمایشگاه بیرون زده بودیم.

هوا سرد بود اما به پای سردی قلب و دستانم نمی‌رسید.

وارد پارکینگ شده بودیم و تاریک بود و اشک هایم آرام شروع به چکیدن کرده بود و من چند دقیقه زودتر از او سوار ماشین شده بودم و وقتی آمد که پشت فرمان بنشیند متوجه فین فین و اشک هایم شد، از سنگینی نگاه و سکوتش سربرگردانده بودم و دیدم که با چهره ای بهت زده مرا می‌نگرد و پرسش از او که چرا اخر گریه میکنی و سکوت از من.

ابایی ندارم از گفتنش چرا که هم کار او از استیصال و درماندگی بود و هم پس نزدن من از خستگی و غم که وقتی دست سردم را در دستش گرفت هیچ کدام به نامحرم بودنمان نیندیشیدیم و آنجا که گریه ام شدت گرفت و دیدم که تن صدایش بلند شد که آخر مگر ناراحتی دارد؟ فردا پیش یک مشاور دیگر می‌رویم ببینیم چه می‌گوید و تا رسیدن به خانه او حرف می‌زد و می‌خندید و مسخره بازی درمی‌آورد و من....منی که جوابی برای چرا های او نداشتم...

​​​​

دریافت

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan