آفتاب عالم تاب

 

می خواستم آفتابگردان تو باشم.

می خواستم ساعتم را به وقت تو تنظیم کنم؛

روزم را با آفتاب روی تو آغاز نمایم و شب را به انتظار طلوع تو به سر برم.

می خواستم رد عبور تو را دنبال نمایم تا لحظه لحظۀ حضورت را بسرایم.

می خواستم تو  آفتاب من باشی و من آفتابگردان تو باشم.

تو آفتاب من شدی

من آفتابگردان تو نه.

من گرد دل خود گشتم

و آفتاب حضورت در میان آسمان ابری دلم گم شد..

 

تو آفتاب من شدی

تو آفتاب همه ای.

کاش مثل همۀ آفتابگردان ها

دل من هم به دنبال آفتاب می د وید.

کاش چشمان من هم، رد آفتاب را در آسمان گم نمی کرد.

کاش دل آفتابگردم ریشه در زمین نداشت.

کاش تکلیف دلم روشن بود.

 

ای همیشه آفتاب

می خواهم با دعایت

گل همیشه آفتابگردان تو باشم.

 

"زهرا لنگرودی"

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan