۲۳ تیر
فرض کنید یه مسابقه ی دو برگزار شده.
یه عده کاملا برنامه ریزی کردن واسه کل مسیر و آماده هستن تا شروع کنن، یه عده دیگه هم نصفه نیمه برنامه ریزی کردن، یه عده ی دیگه هم اومدن و گفتن حالا همینجوری بریم ببینیم چی میشه!
مسابقه شروع میشه.
فرض کنید یه مسابقه ی دو برگزار شده.
یه عده کاملا برنامه ریزی کردن واسه کل مسیر و آماده هستن تا شروع کنن، یه عده دیگه هم نصفه نیمه برنامه ریزی کردن، یه عده ی دیگه هم اومدن و گفتن حالا همینجوری بریم ببینیم چی میشه!
مسابقه شروع میشه.
با قلبم برایت مینویسم!
این دست ها کلمات را به دستور قلبم بر روی صفحه مینشانند.
قلبی که دیوانه وار میکوبد با آمدن نام تو!
قلبی که جسمش در این بدن است اما روحش مدت هاست در جوار بارگاه توست.
گاهی وقتا آدم از گفتن حرف ها عاجزه، از دلداری دادن، از آروم کردن، از امید دادن، از حرف زدن...!
دهانمو باز میکنم تا کلماتی رو بیرون بریزم، اما دریغ از کلمه ای!
در آخر حجم هوایی رو قورت میدم و لب هامو رو هم فشار میدم!