آن حسی که سبب میشود خورشید را پر فروغ تر و درخشان تر ببینی، پاییز را زیباتر، برگ های زرد و نارنجی و قرمز درختان را زرین تر، آتشین تر و گلگون تر بنگری
- ** گُلشید **
آن حسی که سبب میشود خورشید را پر فروغ تر و درخشان تر ببینی، پاییز را زیباتر، برگ های زرد و نارنجی و قرمز درختان را زرین تر، آتشین تر و گلگون تر بنگری
با خودم گفتم یکبار هم که شده قلم به دست شو و ادای این آدم های باکلاس جدی را دربیاور و هر چه میبینی و فکر میکنی و میشنوی و حدس میزنی و مطمئن هستی را روی کاغذ پیاده کن که نوشتن نتیجه خواهد داد و حتی اگر نتیجه هم ندهد حداقل کمی تو را آرام خواهد کرد.
صبح زود باشد و هنوز اثر باران شب گذشته در چهره ی زمین نمایان باشد، صبح باشد و دوباره آسمان رعدی بزند و دلبرانه غرشی کند و کوچکی هم ببارد... صبح باشد و
در کار خدا مانده ام...هرچند که عجیب نیست ماندن در کار خدا...شاید همین خود نشانی از حکمت های اوست.
اما امروز و در همین لحظه بیشتر از هر وقت دیگری در کار خدا مانده ام...که هر چه از قبل تا به الان مرورش میکنم برایم حیرتآور است...
۱_گفته بودم که روزهای کاریم تو شرکت جدید قرار بود دو روز باشه، البته طبق آیین نامه وزارت سه روز حضور ملزمه اما طبق صحبت ها و پافشاری های شرکت با معاونت، به دو روز رضایت داده بودند. روزی که برای تاییدیه به معاونت رفتم
۱_حالات روحی این روزام یه مدل عجیبیه، یه حالت راکد بودن و یه حسی از سکون داشتن، یه جوریه که انگار کلا خنثی باشم در برابر خیلی چیزا، در برابر نگرانی ها، شاذی ها، غم ها، ترس ها و ... و حس میکنم نیاز دارم به چیزی که منو از این حالت سکون و خنثی بودن خارج کنه!
۲_تقریبا ده روز پیش بود که گل قاشقی رو از عزیزجون گرفتم و آوردم خونه
اوایل ترم چهار بودم که در واقع میشه اواخر سال ۹۵ ( و باز هم همان تعجب های همیشگی از گذشت این مدت در چشم به هم زدنی) که همون روزا تو دو قسمت انتهایی فک پایینم درد های شدیدی رو حس میکردم و خب حدس و گمان میرفت که درد ناشی از دندان عقل باشه و پس از مراجعه به دندان پزشکی و عکس و این داستانا مشخص شد که بعله دندان عقل است و آن هم چه دندان عقلی!