عنوان با شما:)

دیروز حوالی ظهر که بیکار شده و دستم را زیر چانه ام زده بودم تا به این فکر کنم که چه کار کنم و به هر کاری که به ذهنم میرسید برچسب حوصله ات را ندارم میخورد ناگهان نرگس به ذهنم آمد و یادم آمد که بعد از چهلم پدرش میخواستم بهش زنگ بزنم و اما حالا بیش از دو هفته از چهلم گذشته و من هنوز با نرگس تماس نگرفته ام و اینگونه شد که کمتر از یک دقیقه دیگر من اینطرف خط بودم و نرگس آن طرف دیگر.

بعد از کمی حرف های عادی و حال و احوال پرسیده بود که خواستگار جدید نیامده و نتوانستم کتمان کنم و گفته بودم فعلا هنوز قطعی نشده و گفته بود که اصلا عجله نکن و خودت را دست کم نگیر و در واقع با عنوان نصیحت به من شروع کرده بود و خیلی ناخواسته شروع به درد دل کرده بود.

گفته بود شاید درست نباشد اما پشیمانم، خصوصا از وقتی که بابام رفته و میبینم هیچی ارزشش را نداشته، آنهمه جنگیدن با خانواده و ایستادن در مقابل بابام به خاطر کسی که تنها یک سال و نیم از ازدواجم با او گذشته اصلا ارزشش را نداشت.

آنهمه کوتاه آمدن از خواسته هایم و پذیرفتن زندگی با خانواده اش در یک ساختمان که حالا باعث بسیاری از مشکلاتمان شده اند اصلا ارزشش را نداشت.

(و من یکبار دیگر سنگ اندازی خانواده ها در یک زندگی را دیدم.)

و گفت و گفت و گفت تا جایی که بغض امانش نداد و گریه اش گرفت و من در آن لحظه چقدر خودم را لعن کردم از اینکه چرا منی که زودتر از اینها میتوانستم سنگ صبوری برایش باشم اینکار را نکرده بودم.

و چقدر برایم ناراحت کننده بود نرگسی که تمام دوران دانشجویی مان درگیر عشقی بود که حالا دم از پشیمانی از آن میزد.

نرگسی که داشت مرا نصیحت میکرد و البته به گفته خودش آن روزهایی که خوش خوشانش بود فکر هیچ چیز نبود اما حالا میبیند که خیلی چیز ها فرق دارد.

البته نرگس از آن دسته زنانی است که ذره ای سیاست زنانه در خود ندارد، آنقدر بی سیاست و سطحی و ساده است که آن موقع ها زمان دانشجویی کلی نصیحتش میکردیم که فلان کن و فلان نکن و روابطتت را تیره نکن.

و حالا در کنار این بی سیاست بودن حساسیت زیاد را هم اضافه کنید!

خودم میدانستم که شاید بسیاری از ناراحتی ها و شکوه و شکایت هایش آنقدر ها هم مهم و عمیق نیستند و تنها به سیاست هایی زنانه نیاز دارند.

خواستم لب به نصیحت باز کنم اما دوباره لب گزیدم و با خود گفتم الان وقتش نیست، الان که نرگس به عنوان یک زن رنجور و غم دیده تنها به گوشی شنوا نیاز دارد، نرگسی که به قول خودش هیچ وقت مشکلاتش را با خانواده اش بازگو نمیکند و احتمالا هیچ گوش شنوایی ندارد، نرگسی که غم فقدان پدرش حساسیتش را صد چندان کرده است و البته نرگسی که حس میکند این روزها حمایت همسرش را ندارد.

و اینطور شد که مکامله ما به ۴۰ دقیقه رسید آن هم در حالی که من ۹۰ درصد شنونده بودم.

وقتی که آرام شد انگار که دوباره یادش آمده باشد از یک نصیحت به کجا رسید کمی خنده اش گرفت و گفت البته ببخشید حرفام خیلی ناامید کننده بود ولی واقعا خیلی دقت کن.

و من با خود فکر کرده بودم به قول یک مشاوری که یادم نیست که بود، شناخت تنها ۱۰ درصد ماجراست، ۹۰ درصد دیگر یک زندگی خوب به تلاش و مهارت طرفین برای ساختن و نگه داشتن روابط خوب بستگی دارد.

مثل بدن انسان که در جوانی سالم است اما به مرور برای سالم نگه داشتنش نیاز به ویتامین و تغذیه و ورزش و ... نیاز دارد...و خیلی از زوج ها یادشان می‌رود که نگه داشتن عشق، نگه داشتن زندگی خوب هر روز و هر لحظه به تلاش و مهارت نیاز دارد.

  • ** گُلشید **

گلشید عزیزمم  ازت کلی تشکر میکنم که بیشتر شنونده بودی❤️❤️❤️

چون واقعا اون لحظه بیشتر به شنونده احتیاج داشته تا نقد و نصیحت و....

🥺❤️

عزیزمی❤️❤️
اوهوم دقیقا فقط نیاز داشت که حرف بزنه و سبک بشه، چه بسا بعدا خودش متوجه بشه بعضی از حرفاش منطقی نبوده.

میدونی کلا سالای اولیه زندگی تنش ها بیشتره. شناخت کمه، تفاوت ها  زیاده، شناخت از رفتارهای طرف مقابل کمه، شناخت از خانواده طرف مقابل کمه برای همون ناخودآگاه تنش هام زیاده ولی به قول خودت نیاز به تلاش داره زندگی. یعنی باید هم خودت رو خیلی خیلی اصلاح کنی هم چشمت رو روو یسری چیزا ببندی و هم تغییر بدی خودت رو و سعی کنی با شناختی که پیدا میکنی یه جاهایی سازش کنی. درواقع مشکل همه ی ماها اینه که فقط از طرف مقابل انتظار و توقع داریم و میخوایم اون تغییر کنه و بشه اونی که ما دوست داریم ولی من معتقدم هرکسی خودشو باید تغییر بده تا زندگیش درست بشه. در اکثر مواقع مشکل ما خود ماییم. ماییم که پر از ضعف های اخلاقی و تربیتی هستیم و نیاز داریم اصلاح کنیم خودمون رو نگاهمون به زندگی و همسرمون رو. 

از طرفی وقتی شما حمایت خونوادتو نداری زندگی خیلی سخت میشه. اصلا موافق این مدلی ازدواج کردن نیستم. به هرحال پدر و مادر دلسوزن به بچشون و اگر با کسی مخالفت میکنن نمیگم همیشه ولی در اکثر مواقع مخالفتشون بیجا نیست و اونایی که مخالفت خانوادشون رو بیجا میدونن و خلاف جهت آب سنا میکنن و خیلی راحت هنجار های خونواده رو میشکنن و کار خودشون رو میکنن این افراد باید روحیه ی خیلی مستقل و جنگجو و مسئولیت پذیری داشته باشن تا فردا هرچی هم شد پای زندگیشون و انتخابشون بمونن. اما اونی که حساسه سیاسیتم بلد نیست حمایت خانواده رو هم نداره تا درست راهنماییش کنن ادامه ی این مدلی زندگی کردن براش خیلی سخته.

اشتباه بزرگ تر نادیده گرفتن تمام خواسته هاته. فردای زندگی کسی به آدم نمیگه مرسی از خودگذشتگی کردی، تمام مردای ایرانی میگن میخواستی نکنی!... از خود گذشتگی ها و نادیده گرفتن خواسته های آدمم باید طوری باشه که اصلا توو زندگی نخوای بهشون فکر کنی و افسوس بخوری وای چرا کوتاه اومدم . یعنی باید با عقل و دل و جونت از اون خواسته ت به خاطر زندگیت کوتاه اومده باشی که فردام بهت گفتن میخواستی نکنی آتیش نگیری.

 

دقیقا، اتفاقا تنها جمله نصیحت واری که تونستم بهش بگم همین بود که حالا اولای زندگیتونه تا قلق هم بیاد دستتون یکم طول میکشه.
واقعا هم همینه فوریه، میدونی خیلی وقتا ما با چشم طرف مقابل اگه به قضایا نگاه کنیم کلی از مشکلات و سوتفاهم خود به خود حل میشن.
مثلا دوستم بین گله و شکایتاش برگشت گفت بعد چهلم خانواده شوهرش گیر دادن بیاید بریم شمال و شوهرم هی اصرار کرد و اصلا منو درک نمیکنن که من تو حال خوبی نیستم حس هیج جیو ندارم در صورتی که من اون لحظه با خودم فکر کردم خب شاید اونا برای اینکه حال و هوای تو عوض بشه این تصمیمو گرفتن.
من با شناختی که از دوستم و خانواده خودش و شوهرش دارم میگم که شوهرش و خانوادش آدمای بدی نیستن، دوستم و کلا خانوادش یه اخلاقای خاص و حساسیتای خاصی دارن مثلا اون موقع ها دلیل مخالفت باباش فقط این بود که باباش دوست داشت دخترشو به فامیل و آشنا شوهر بده و هر سری یه بهونه میاورد و خداییش هم شوهرش و خانواده شوهرش خیلی صبوری کردن حتی در برابر بی احترامی های باباش. گرچه دیگه وقتی راضی شدن دیگه هیچ تنش و مشکلی بینشون نبود.
ولی خب کلا حرفتو قبول دارم وقتی با مخالفت خانواده ازدواج کنی دیگه نمیتونی حمایت خانواده رو اونجور که باید خصوصا تو مسائل روحی و مشکلات داشته باشی.
ولی جدا چرا بیشتر مردا اینجورین جا اینکه قدردان باشن میگن خودت خواستی؟:|

فکر میکنم هنوز برای اینکه نظرمو راجب این داستانا بگم یکم بچم ولی شاید نرگس هم به یه تلنگر نیاز داشته باشه:)

قطعا نیاز به تلنگر داره اما وقت مناسب اون تلنگر هم شرطه.

ببین اگر از من بپرسی میگم زیر یک سقف خیلی فرق داره با یه روز قبلش حتی. شما در دوره ی اشنایی و دوستی و حالا هرچی، در رویا سپری میکنی، همش توو عشق و عاشقی، صبح تا شب یکی هست که بپرستت! اما از فردای ازدواج همه چیز واقعی میشه. خیلی واقعی. نکه عشق و عاشقی نباشه یا طرف رنگ عوض کنه، نه، زندگی عوض میشه شرایطش. قبل ازدواج دونفر هر چندروز یه بار همو میدیدن و وقتی به هم میرسیدن دلتنگ ترین بودن و عاشق. اما حالا چشم باز میکنی همو میبینید تا اخر عمر! قطعا اون دلتنگیه به واسطه ی دوریه نیست برای همون نوع عشق و عاشقی هم عوض میشه. شاید دیگع هیچوقت اون مدلی کسی قربون صدقه شما نره چون بیشتر توو عمل شده. بله بعد ازدواج همه چی عمیق تر میشه حتی محبت و اون پیوند هم محکم تر میشه. با بچه هم خیلی محکم تر و عمیق تر ولی شبیه قبلش نیست و حالا بعضیا موندن هنوز توو قبلش! مدام فکر میکنن چی شد که دیگه همه چیز عوض شد و طرفم عین قبل نیست! دیگه نمیشینن به رفتارای طرف نگاه کنن ببینن طرفشون داره عشق   علقش رو منطقی تر و عمیق تر توو یسری رفتاراش نشون میده. برای همون کاملا معتقدم در اکثر مواقع مشکل ماها نگاه ماست به طرف مقابلمون.

توو دوره ی قبلش شما چون در اوج عشقی و هیجانی حاضری از هرچیزی بگذری، و تا ۹۰ درصد مواقع به نظر من مقصر خودتی که داری از همه چیز میگذری. حالا دوسال از ازدواج گذشته، همه چیز از حالت هیجانیش دراومده، همه چیز واقعی شده، شمایی و هزاران تفاوت و مشکلات در زندگی، بعد کافیه یه روزم از دستش ناراحت باشی یاد فداکاری های خودت میفتی و پشیمون میشی و توو هزدعوایی میکوبیش توو سر شوهرت و اونم که داره حالا همه چیو منطقی نگاه میکنه میگه خب نمیکردی، همون موقع قبول نمیکردی و کوتاه نمیومدی! برای همونه که از قدیم گفتن زنی که خرج داره ارج داره:دی درکل معتقدم شما باید از یسری خواسته هات به هر قیمتی نگذری و واقعا از خواستع هایی بگذری که خودت با دل و جون بخوای. خود منم قبل ازدواجم از یه خواسته ی مهمم گذشتم ولی همسرم از من نخواست بگذرم، من خودم گذشت کردم چون خودم عمیق که فکر کردم به این نتیجه رسیدم با عقلم که باید منم از یه چیزایی به خاطر یه چیزای دیگه بگدرم و حالام توو زندگیم هیچوقت بهش فکر نمیکنم و ناراحت نیستم. هیچوقت توو سر همسرم نمیکوبم و اصلا بهش فکرم نمیکنم چون خودم خواستم و بر هم میگشتم باز همین کارو میکردم. برای همون از خودگذشتگی های ماهم باید از جنسی باشه که خودمون بخوایم و هیچدقت بابتش پشیمون نشیم. 

من انقدر کیف میکنم که نصیحتاتو میخونماااا:))

دقیقا این قسمت آخر حرفاتو قبلا به یه شکل دیگه از زبون مجتبی شکوری شنیده بودم که میگفت وقتی شما به خاطر یه نفر دیگه از خواسته ها و آرزوهاتون میگذرید( حالا میتونه فرزند همسر یا هر کسی باشه) بعد ها که پا به سن گذاشتین اون موقع که حس کردید معنای زندگی رو نفهمیدین اون موقع اون شخص به یه بتی تبدیل میشه که از تکه های شکسته خواسته ها و ارزوهای شما تشکیل شده و شما هر بار با دیدنش یاد آرزوهای از دست رفتتون میفتید.

سلام

خوشحالم دوباره ستاره تون روشن شده. خوش برگشتین:)

 

متاهل شدنتون هم حسابی مبارک امیدوارم سالیان سال عمر باعزت در کنار هم داشته باشید و خوشبخت بمونید:)

سلام :)

خاموش نبودیم فقط کمی کم فعالیت بودیم:)

ممنون از دعای خوبتون همچنین:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan