دیروز حوالی ظهر که بیکار شده و دستم را زیر چانه ام زده بودم تا به این فکر کنم که چه کار کنم و به هر کاری که به ذهنم میرسید برچسب حوصله ات را ندارم میخورد ناگهان نرگس به ذهنم آمد و یادم آمد که بعد از چهلم پدرش میخواستم بهش زنگ بزنم و اما حالا بیش از دو هفته از چهلم گذشته و من هنوز با نرگس تماس نگرفته ام و اینگونه شد که کمتر از یک دقیقه دیگر من اینطرف خط بودم و نرگس آن طرف دیگر.
بعد از کمی حرف های عادی و حال و احوال پرسیده بود که خواستگار جدید نیامده و نتوانستم کتمان کنم و گفته بودم فعلا هنوز قطعی نشده و گفته بود که اصلا عجله نکن و خودت را دست کم نگیر و در واقع با عنوان نصیحت به من شروع کرده بود و خیلی ناخواسته شروع به درد دل کرده بود.
گفته بود شاید درست نباشد اما پشیمانم، خصوصا از وقتی که بابام رفته و میبینم هیچی ارزشش را نداشته، آنهمه جنگیدن با خانواده و ایستادن در مقابل بابام به خاطر کسی که تنها یک سال و نیم از ازدواجم با او گذشته اصلا ارزشش را نداشت.
آنهمه کوتاه آمدن از خواسته هایم و پذیرفتن زندگی با خانواده اش در یک ساختمان که حالا باعث بسیاری از مشکلاتمان شده اند اصلا ارزشش را نداشت.
(و من یکبار دیگر سنگ اندازی خانواده ها در یک زندگی را دیدم.)
و گفت و گفت و گفت تا جایی که بغض امانش نداد و گریه اش گرفت و من در آن لحظه چقدر خودم را لعن کردم از اینکه چرا منی که زودتر از اینها میتوانستم سنگ صبوری برایش باشم اینکار را نکرده بودم.
و چقدر برایم ناراحت کننده بود نرگسی که تمام دوران دانشجویی مان درگیر عشقی بود که حالا دم از پشیمانی از آن میزد.
نرگسی که داشت مرا نصیحت میکرد و البته به گفته خودش آن روزهایی که خوش خوشانش بود فکر هیچ چیز نبود اما حالا میبیند که خیلی چیز ها فرق دارد.
البته نرگس از آن دسته زنانی است که ذره ای سیاست زنانه در خود ندارد، آنقدر بی سیاست و سطحی و ساده است که آن موقع ها زمان دانشجویی کلی نصیحتش میکردیم که فلان کن و فلان نکن و روابطتت را تیره نکن.
و حالا در کنار این بی سیاست بودن حساسیت زیاد را هم اضافه کنید!
خودم میدانستم که شاید بسیاری از ناراحتی ها و شکوه و شکایت هایش آنقدر ها هم مهم و عمیق نیستند و تنها به سیاست هایی زنانه نیاز دارند.
خواستم لب به نصیحت باز کنم اما دوباره لب گزیدم و با خود گفتم الان وقتش نیست، الان که نرگس به عنوان یک زن رنجور و غم دیده تنها به گوشی شنوا نیاز دارد، نرگسی که به قول خودش هیچ وقت مشکلاتش را با خانواده اش بازگو نمیکند و احتمالا هیچ گوش شنوایی ندارد، نرگسی که غم فقدان پدرش حساسیتش را صد چندان کرده است و البته نرگسی که حس میکند این روزها حمایت همسرش را ندارد.
و اینطور شد که مکامله ما به ۴۰ دقیقه رسید آن هم در حالی که من ۹۰ درصد شنونده بودم.
وقتی که آرام شد انگار که دوباره یادش آمده باشد از یک نصیحت به کجا رسید کمی خنده اش گرفت و گفت البته ببخشید حرفام خیلی ناامید کننده بود ولی واقعا خیلی دقت کن.
و من با خود فکر کرده بودم به قول یک مشاوری که یادم نیست که بود، شناخت تنها ۱۰ درصد ماجراست، ۹۰ درصد دیگر یک زندگی خوب به تلاش و مهارت طرفین برای ساختن و نگه داشتن روابط خوب بستگی دارد.
مثل بدن انسان که در جوانی سالم است اما به مرور برای سالم نگه داشتنش نیاز به ویتامین و تغذیه و ورزش و ... نیاز دارد...و خیلی از زوج ها یادشان میرود که نگه داشتن عشق، نگه داشتن زندگی خوب هر روز و هر لحظه به تلاش و مهارت نیاز دارد.