۲۴ خرداد
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
چند روزی بود که یاد دوران کودکیم افتاده بودم و امروز رفتم سر جعبه ای که پر از خاطرات کودکیمه،من چندتا جعبه دارم که از بچگی هر چیزی که دوست داشتم گذاشتم داخلشون که البته یکی از اون جعبه ها رو تو کمدم جلوی چشمم گذاشتم و بقیه تو انباره.
پوف محکمی کرد و چشماشو بست و به پشتی صندلی تکیه داد، با خودش فکر کرد:
پروردگارم ...
این منم،همون بنده ی مفلوک و بی سرپناهت،همون تنهای بازمانده در بیابان خشک و بی آب و علف...
همون که بعد از مدت ها دوری از تو دوباره به آغوشت پناه آورده،همون که هر وقت