آن من دیگری ام کو!؟

انسان موجود عجیبی است...!

بگذارید بابت جمله بالا توضیح ندهم! راستش را بخواهید با خواندن پست های گذشته ام حسرت خوردم بابت قلمی که در نوشتن پیدا کرده بودم و حالا با خود فکر میکنم گویی من دیگری آن متن ها را نوشته است...

و نمی دانم این "نمی دانم چه بنویسم" از کی گریبانم را گرفت که هر بار پس از باز کردن صفحه نوشتن، بی هیچ حرفی آن را ترک کردم.

امشب که گویا خواب از چشمانم فرار کرده، بعد از کلی فکر کردن به خانه مان که چندین ماه است ساختنش را شروع کرده ایم و بعد از گشت زدن در اینستاگرام جهت ایده های دکوراسیون، باز هم خواب به چشمانم نیامد، و هی با خودم کلنجار رفتم که بروم بنویسم و اخر چه بنویسم و بیخیال الان خوابم می برد و ... بالاخره دستم روی حروف لغزید.

انسان موجود عجیبی است....

من، من گذشته ام را بیشتر دوست داشتم!

نه اینکه از حال ناراضی باشم، نه...زندگی برایم خوب است، البته فعلا، چرا که از آینده خبری ندارم. ولی من، من گذشته ام را بیشتر دوست دارم/داشتم.

گاهی تغییر جایگاه و نقش انسان، چیزهایی را هم در او تغییر می دهد، چیزهایی را در او به وجود می آورد و چیزهایی را در او از بین می برد و یا کمرنگ می کند.به خاطر همین است که می گویم دلم برای من گذشته ام تنگ شده است.

 

دیگر حس میکنم مغز و زبان و انگشتانم بیش از این توان هماهنگی در بیان را ندارند .پس از بیش از قریب به یکسال ننوشتن حق هم دارند البته.

تا همین جا فعلا بماند تا آن چشمه کلماتی که گویی نیمه خشکیده است کم کم دوباره جاری شود!

 

  • ** گُلشید **

بخاطر سن نیست؟

میگن سن که میره بالا فشار میاد به همه جا واین داستانا

به مغزم فشار میاد بعد اینجوری میشه ازش میخوای کار مفید بکشی میگه باو ولم کن:))

منم همینجوریم آخه

:))

و فکر میکنم بی حوصلگیم تو نوشتن و اصلا نوع بیانی که از خاطرم رفته همه بخاطر بالارفتن سنمه و بیحوصله شدنم کم طاقت شدنمو...

منم اون من شیطون قبلو خیلی بیشتر دوس داشتم

بااون نگاه طنزش 

با اون همه حوصله تایپش و...

 

منم فکر میکنم شاید به خاطر سن باشه ولی خب خیلی چیزای دیگه هم توش دخیله که خودت بهتر میدونی...

بنایی خیلی ذوق داره منم پیجهای معماری سنتی رو زیاد می بینم ...امیدوارم خوب بشه خونتون

من مجردی آدم یه چیز دیگه است...

من کودکی آدم 

من نوجوونی

الکی میگن آدم همون آدمه

اوهوم من هر وهله از زندگی با من های دیگه زمین تا آسمون فرق میکنه.
دوشنبه ۱۲ آذر ۰۳ , ۱۸:۰۷ امیر.ر. چقامیرزا

سلام. سلام.سلام

غریب حرفاتون دلنشین بودن، یه جورایی هم من همین طوری شدم.

منتظر نوشته هایتون هستم:))).

سلام
ممنون از شما:)

سلام

همه چی کوتاه شده. یه چی میاد تو ذهنمون... قشنگه و باقیش برای همیشه میمونه. ذهنم دیگه یاری نمیکنه. نمیدونم مشکل از منه یا کلا اینطوریم؟!! بیکار بودنم شرطه :))) البته بهانه است. آدم برا هرچی که دلش بخواد همیشه وقت داره...

سلام
چی بگم، شاید همینطور باشه که بهانه هست و ادم برای هر چی که دلش بخواد وقت داره...!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan