ای نوای بی نوا، نی را بخوان.

 

 
 

 

نمی‌دانم از چیست؟

اما مدتی است که بعضی کار ها دیگر برایم لذتی ندارند، دیگر مرا به شوق نمی‌آورند!

مدتی است که دیگر حوصله ی عکس گرفتن از خودم را ندارم.

مدتی است که خیلی کمتر خودم را در آینه نگاه می‌کنم.

مدتی است که آرایش کردن و عکس گرفتن پس از آن برایم مسخره شده اند و خیلی وقت است که این کار را نکرده ام.

دو سه روز پیش بود که آینه را جلوی صورتم گرفتم و عمیق در چشمانم نگاه کردم، عمیق و عمیق تر.

نبود! یک چیزی در چشمانم کم بود؛ یک شور و شوقی که قبل تر ها در چشم هایم میدیدم و حالا نبود!

شاید به خاطر همین است که مدتی است از نگاه کردن به خودم خوشم نمی‌آید! از عکس هایم خوشم نمی‌آید.

نمی‌دانم از چیست؟

هوم شاید هم می‌دانم، شاید از یک جایی به بعد آدم ها خسته می‌شوند، خسته می‌شوند از خیلی چیزها که برای هر کسی یک کدامشان نقطه ضعف است!

همان روز بود که یک دفعه به سرم زد موهایم را کوتاه کنم.

باید مصری کوتاه می‌کردم، دلم شبیه شدن به بچگی هایم را می‌خواست! 

دیگر از این یکنواختی موهایم خسته شده بودم.

همان موقع گوشی ام را برداشتم و به خانم آرایشگر پیام دادم که کی برای کوتاهی بیایم و او هم گفت که فردا عصر بیا.

با اینکه دو سه تا عروسی در پیش است اما اصلا برایم مهم نبود، باید موهایم را کوتاه می‌کردم.

...............

خانم آرایشگر که سشوار را خاموش کرد با گفتن "مبارکت باشه چقدرم موی کوتاه بهت میاد" من را به خودم آورد.

نمی‌دانم خانم آرایشگر نفر چندمی بود که تا الان بهم می‌گفت موی کوتاه چقدر بهت می‌آید مثل ۵_۶ سال پیش که آن موقع هم بعد از مدت ها موهایم را مدل خرد کوتاه کرده بودم و در خوابگاه هر کسی مرا می‌دید این جمله را بهم می‌گفت از آسانسور و آشپزخانه گرفته تا صف غذا و کتابخانه طوری که دیگر هر کسی این جمله را می‌گفت دوستانم خنده شان می‌گرفت.

از جایم بلند شدم و خودم را که در آینه دیدم لبخند عمیقی بر چهره ام نشست و لحظه ای همان شوق قبل را در چشمانم دیدم. شبیه بچگی هایم شده بودم فقط دوتا گل سر کنار موهایم کم داشتم.

اما آن شوق هم خیلی طولانی نبود!

گاهی فکر می‌کنم تنها بودن ذره ذره آدم را غرق می‌کند، ذره ذره شور و شوق را از آدم می‌گیرد، ذره ذره تمام احساسات دخترانگی ات را در خودش چال می‌کند...و تو دیگر شاید خودت به تنهایی برای برگرداندن این شوق به چشمانت کافی نباشی!

................

از نظر روحی دلم می‌خواهد زودتر عروسی عین و سین از راه برسد، خوبی اش این است که هنوز شوقم در این موضوع تحلیل نرفته است:)

بعد از سه سال محدودیت و دوری و نبودن مهمانی و عروسی و اینکه ادم با خیالی راحت خوش بگذراند حالا دیگر انگار نعمتی دوباره بهمان داده شده است.

از نظر روحی نیاز دارم به چنین جشنی!

به جمع شدن و خندیدن، به پوشیدن لباس های قشنگ، به چیتان پیتان کردن برای جشن:) به جیغ کشیدن تا حد گلودرد گرفتن به پا درد گرفتن:)

 

 

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan