یک متن پراکنده نوشت طوری....
یک متن پراکنده نوشت طوری....
اولش خواستم با آه و ناله و غم و کابوس هایی که این روز ها و شب ها بر من گذشته است شروع کنم و کلی هم نوشتم و نوشتم اما وسط نوشته ها پشیمان شدم و صفحه جدیدی را باز کردم و از نو شروع به نوشتن کردم و ناله ها را سپردم به آخر.
چند وقت پیش یه کلیپی از مجتبی شکوری نگاه میکردم، داشت یه کتابی رو معرفی میکرد( الان دقیقا اسمشو یادم نیست ولی یه گوشه ای نوشتم)، میگفت تو این کتاب در مورد تاثیر بافت و زمینه ای که آدم ها توش رشد میکنن در موفقیت ها و کلا سرنوشت آدم ها نوشته. میگفت تو قسمتی
قبل از شروع پست باید بگم که تمام تلاشم اینه که طوری بنویسم که سوء برداشت نشه و اینم بگم خدا نکرده قصد بی احترامی و یا زیر سوال بردن هیچ چیز یا هیچ کسی رو ندارم و صرفا چیزهایی که بر من و افکارم گذشته و در نهایت عقیده شخصیم رو نوشتم.
همین الان وسط یک روز کاری وقتی از کنار واحد آزمایشگاه گذر کردم همینطور یهویی ذهنم پرید وسط سال ۹۶ آن موقع که ترم ۶ بودم.
کی میگه تا همیشه میشه نسبت به حرف ها بیخیال بود؟
کی میگه راحت میشه یه گوش ت در باشه و یکیش دروازه؟
کی میگه میشه بشنوی و کار خودتو بکنی؟
نه واقعا کی اینارو میگه؟
کی این حرفا رو به جز این مثبت گرا های افراطی و پیج های زرد و مزخرف انگیزشی میتونه بکنه تو گوش آدم؟!
به نام تو ای محبوب
"عشق به دیگری ضرورت نیست،حادثه است. عشق به وطن ضرورت است، نه حادثه. عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه."
نادر ابراهیمی_یک عاشقانه آرام.
کارگاهی که چندین پست قبل تر نوشته بودم شرکت کردم هفته دوم تیرماه تمام شد!
خب همانطور که حدس میزدم خیلی بهتر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم و بهتر و قشنگ تر از آن، لحظاتی ما بین کلاس ها، ما بین حرف های اساتید، ما بین تمرین هایی که بهمان میدادند و من یک آن بدون اختیار خودم را در آن جایگاهی که باید تصور میکردم و درست مثل یک بچه ذوق زده میشدم، از آن ذوق هایی که یکهو انگار برق از کل وجودت رد میشود،