ماجرای انتخاب حجاب من_قسمت دوم

قبل از شروع پست باید بگم که تمام تلاشم اینه که طوری بنویسم که سوء برداشت نشه و اینم بگم خدا نکرده قصد بی احترامی و یا زیر سوال بردن هیچ چیز یا هیچ کسی رو ندارم و صرفا چیزهایی که بر من و افکارم گذشته و در نهایت عقیده شخصیم رو نوشتم.

 

در ادامه پست قبل، سال ۹۴ وارد دانشگاه شدم و همون سال هم مصادف شد با فاجعه منا و مکه رفتن عملا تعطیل شد و چادر سر کردن هم کلا از فکر و ذهنم خارج شد.

ورود به دانشگاه و دیدن دختر های سانتال مانتال و جو دانشگاه، همونطور که خودمم می‌دونستم هیچ تاثیری روی نوع پوشش و اعتقادات من نذاشت.

تو اون روزا من یه دختر مانتویی بودم که مقعنه اش رو کاملا حجابی سر می‌کرد و پوشش مانتو و شلوارش هم در حد مناسبی بود. من اون روزا دیگه تقریبا به ارزش واقعی حجاب رسیده بودم و با عقل و منطقم اونو رعایت می‌کردم.

همون سال اول کم کم با دو سه تا از دخترای ترم بالایی محجبه که هم خوابگاهی بودن ارتباط گرفتم( یعنی اونا ارتباط گرفتن و به قول خودشون منو جذب تشکل ها کردن) و وارد انجمن اسلامی شدم.

خب من واقعا اون موقع فعالیت تو چنین تشکل هایی رو دوست داشتم و چیزی که بود این بود که اکثر بچه ها به خاطر اردو و این تفریحات وارد تشکل می‌شدن و کمتر کسی بود که بخواد مسئولیت بگیره و همون چند نفر مسئولیت بگیر هم دخترای چادری بودن اما تو پسرا خب انواع تیپ ها دیده می‌شد. 

اون دختر ها کم کم منو وارد جلسات دوره ها کردن و بهم مسئولیت دادن و اون روزا با بودن تو اون جو دوباره چادر سر کردن به سرم افتاد. تابستان سالی که قرار بود برم ترم سه یه اردوی مشهد از طرف انجمن رفتیم و من همون جا تصمیم بر چادری شدن گرفتم و ترم سه با چادر وارد دانشگاه شدم.

خب همین جا بگم که بخشی از این تصمیم عقلانی بود، از نظرم چادر حجاب کامل تری بود باهاش می‌شد راحت تر باشی. می‌شد بیشتر احساس امنیت کنی، می‌شد بیشتر از نگاه های هرز دور بمونی و غیره.

و بخش دیگه تصمیم، احساسی بود. احساسی که در اثر دیدن کلیپ ها، خوندن متن های احساسی که درباره چادر و چادری ها وجود داره.

و یه چیز دیگه اینکه، چادر بیش از اندازه به من میومد! خیلی ها، حتی کسانی که تو دانشگاه و خوابگاه من ارتباطی باهاشون نداشتم به من اینو گفتن که چقدر بهت میاد و چقدر زیباتر از قبل به نظر میرسی.

اون روزا خب شاید این حرف ها باعث میشد که ذوق کنم و خوشحال بشم، اما به یه چیزی توجه نکرده بودم، چیزی که بعد ها متوجهش شدم.

همچنان میگذشت و من از چادری بودنم خوشحال بودم.

اینم بگم که خیلی حفط حرمت چادر و نداشتن تناقض برام مهم بود، آرایش نداشتم( البته اگه ضد آفتاب و بالم لب آرایش محسوب نشه). شال و روسری رنگی می‌پوشیدم ولی نه از نوع جیغ و جلب توجه کننده و کلا سعی می‌کردم که رفتارام درست باشه.

گذشت و من کم کم از سایت و صفحه های مختلف و حتی از آدم های دور و بر چیزایی می‌شنیدم که عجیب و شاید متعصبانه بود اینکه یه آدم چادری همههه جا باید چادر سر کنه وگرنه حرمت چادرو شکسته، یه آدم چادری نباید هیچ لباس رنگی بپوشه وگرنه تبرج کرده، یه آدم چادری نباید صدای خندش بیاد، یه آدم چادری نباید فلان نباید بیسار!

و مجموعه اینا باعث می‌شد من شدیدا گاهی احساس بدی به خودم پیدا کنم.

من یک بار برای همیشه تو اون روزهای چادری بودنم یه بار که با نرگس و فاطمه از خوابگاه میخواستیم برگردیم خونه هامون و یادمه کلییی وسیله باید با خودمون میبردیم و جمع و جور کردن چادر غیر ممکن بود و من اون روز چادر سر نکردم و خدا میدونه که چقدر احساس بدی داشتم.

گذشت و من کم کم متوجه این ماجرا شدم که وقتی بیرون میرم نگاه های زیادی رو روی خودم حس می‌کنم، با وجود اینکه خیلی وقتا نگاهم رو به پایینه اما اون انرژی حاصل از نگاه دیگران رو حس میکنم، چندین بار پیش اومده بود که وقتی تنها رفتم بیرون حرف یا اشاره هایی از سمت پسر ها شنیدم در حالی که وقتی مانتویی بودم تعداد اون نگاه ها کمتر بود، بود ولی کمتر بود.

چیشد؟مگه قرار نبود چادر منو از نگاه های هرز حفظ کنه؟

و بعد ها اینو فهمیدم که اولا نگاه هرز و ادم مریض همیشه هست و دوما حجابی که نگاه کمتری رو به سمتت سوق بده مناسب تره نه صرفا چادر.

یه تغییر دیگه که چادری شدن تو زندگی من ایجاد کرد، هجوم خیل عظیم مادر ها در اماکن مختلف جهت خواستگاری برای پسرشون یا فامیلشون بود:|

و من از این مورد واقعا بیزار بودم و این خودش سندی است بر اینکه حجاب فقط چادر تلقی میشه بین خیل عظیم مردم.

یادمه وقتی ترم دو بودم استاد درس انقلاب اسلامی به دخترایی که چادری بودن یک نمره تشویقی میداد:|

یبار اواخر ترم بود و نمیدونم من و دوستام برای چی رفتیم که از استاد بخوایم که جلسه بعد غیبت ما رو موجه کنه چون ما نمیتونستیم بریم و وقتی استاد اسمامونو پرسید که علامت بزنه به من که رسید گفت چادرتو برداشتی؟

من و دوستام همینطور هاج و واج نگاه کردیم و گفتیم که من اصلا چادری نبودم.

فکر کنید. حجاب من در حدی بوده که تو کلاس فکر کرده بوده من چادری ام و برام تشویقی گذاشته بوده:)

ولی همون جا جلوی چشم خودم پاکش کرد؟:|

خب چرا وقعا؟؟

آیا برای تو و امثال تو خود حجاب مهم تره یا چادر؟

فکر نمیکنی اگه این تشویقی رو به جای صرفا برای چادر، برای حجاب میذاشتی بهتر جواب میداد؟

چند وقت پیش یه بلاگر محجبه که رفته بود کربلا، یه استوری گذاشت که بچه ها اگه میتونید به جای چادر با خودتون عبا بیارید چون اینجا خیلی گرمه و عبا راحت تره.

نمیدونید چه چیزایی به این بنده خدا گفته بودن:|

یا سال اخر دانشگاه یه خواستگاری بود که برای جلسه اول که رفتیم صحبت کنیم من بدون چادر رفتم (طبق چیز هایی که خونده بودم و توصیه های مشاور ها که اگه چادری هستید تو جلسات صحبت بدون چادر برید). این آقا به من گفت که شما چادری نیستین؟ من برام فقط چادر مهمه.

حجاب من واقعا کامل بود و هیچ مشکلی نداشت ولی ظاهرا ایشون فقط چادر میخواست که البته وقتی فهمید من چادریم خیالش راحت شد و حتی یه سوالم در مورد اعتقاد من نپرسید:|

اینکه یکی براش حجاب مهم باشه بحث من نیستا، مهم بودن حجاب هم بخشی از اعتقادات و ملاک هاست و اتفاقا برای خودمم مهمه که همسرم حجاب براش مهم باشه اما اینکه اصل رو ول کنیم بچسبیم به فرع این مسئله است!

از بحث اصلی دور شدم.

خلاصه من تا سال اخر با همین دلمشغولی ها همچنان چادر رو سر کردم ولی قضایای مختلفی رفته رفته اعتقاد من رو به چادر سست کرد.

حتی گاهی به برداشتن چادر فکر میکردم اما احساس گناه شدیدی بهم دست میداد که اگه اینکارو کنم بی حرمتی کردم، اگه اینکارو کنم امام زمان از دستم ناراحت میشه، دیگه نگاه حضرت زهرا رو ندارم و ...و همه این افکار از سمت جامعه و خصوصا قشر مذهبی به من رسیده بود.

از یک سال بعد از اینکه چادری شدم تا همین پارسال قضایا و اتفاقات مختلفی برام رخ داد و. هر کدوم به نوعی منو به خدا نزدیک تر کرد و هر کدوم باعث شد که من بهتر فکر کنم، عمیق تر فکر کنم، خدا رو تو ابعاد بزرگتری ببینم، ائمه رو بزرگتر و بهتر از اونچه که فکر ها و ایدئولوژی هایی خاص به ما معرفی کردن بشناسم، حجاب رو به معنای واقعیش بفهمم.

و پارسال همین موقع ها من به یه ثبات توی افکارم رسیدم و بدون هیچ ترس و احساس گناهی چادر رو تقریبا کنار گذاشتم. میگم تقریبا به خاطر اینکه هنوز هم گاهی سر می‌کنم، جایی که نیازه و حس کنم که لازمه سر می‌کنم اما پوشش اصلی من چادر نیست، همونطور که شال، روسری، مقنعه، مانتوهای رنگی یا تیره. هیچ کدوم به تنهایی پوشش اصلی من نیستند و هر کدوم جای خودشون استفاده میشن. پوشش من هر چی که باشه با حجاب همراهه، همین.

گاهی وقتا به این فکر میکنم که اگه روزی امام زمان ظهور کنن و قبل از پرداختن به حجاب به مسائل مهم تر بپردازن و از اون جا که زور و اجباری تو حکومت امام زمان وجود نداره( همونطور که تو دوره هیچ یک از ائمه وجود نداشت) و ایشون همه چیز رو از راه درستش حل میکنن، احتمالا اولین کسانی که امامت امام زمان رو منکر میشن و با ایشون مخالفت میکنن همین ادم هایی باشن که طرفدار گشت ارشادن، همین ادم هایی که به خودشون اجازه میدن به بنده های خدا هر نوع بی حرمتی ای بکنن!

 

  • ** گُلشید **

دقیقا اصلا این آدمایی که طرفدار اینان نمیدونم چه موجوداتی هستن؟!:/ و پیرو کدوم دین و آیین هستن دقیقا

اوهوم:(

سعی کن در پوشش قابل پیش بینی نباشی. به طور کلی در ظاهر. یک دفعه ریش میذارم و قیافه ام میشه شبیه همت. از اون طرف هم، هر چیزی از دستم بر میاد. و عجیب تربیت پوشش ها رو میپوشم. تمام اینها را برای این انجام دادم که این فرهنگ را در پیرامون خودم جا بندازم که ظاهر مهم نیست. پیامبر بزرگوار، موهای بلند داشت. شاید یک روزی موهام رو بلند کردم. نه به خاطر پیامبر. به خاطر خودم. چون به شاید تجربه احساس شادی تولید کند. تنها چیزی که موظف به انجام ان ایم. و شبیه این و آن شدن و راضی کردن این و آن، حتی امام عصر بزرگوار، همه اینها در رتبه دوم است. رتبه اول را فراموش نکن که در آخرت باید فقط برای آن جواب پس بدهیم. و این در طلب شادی بودن این غ در راه های مسیری که عقل راهنمایی می‌کند. 

آدم دوست داشتنی ای هستی. و خوش به حالت که خداوند گویا در یکی دو سال گذشته در مسیر حکمت و رشد اندیشه مسیرهای خوبی پیش روت گذاشته. گاهی چادر، گاهی لباس رنگی. قابل پیش بینی نباش ، مگر برای همسر.

بله واقعا هم همینطوره که گفتین، ظاهر مهم نیست.

ممنون از حرفاتون.

مدتیه به دلیلی روایت هایی رو میخونم از خانم های محجوب و چالشی که با مسئله چادر و حجاب دارن ... جالب اینکه این چالش ها هم عموما مشابهه . شبیه همبن روایت رو قبلا از شخص دیگری در جای دیگری هم شنیده بودم

چه جالب:)

ممنون که خوندین.

سلام.پست آخر پاک شد؟ من خوندمش و خیلی موافق بودم باهات ):

ظاهرا اشتباهی دستم خورده بود و غیرفعال شده بود:(
درستش کردم.

منم محجبه ام یعنی روسری از جلو و باقی چیزام سعی میکنم جلب توجهی نکنه ولی چادری نیستم و خب اما این حرفایی که زدی رو خیلی هاش رو منم تجربه کرد. اون تناقضی که ازش حرف زدی اون ایدئولوژی هایی که به خوردمون دادن. همه رو درک میکنم.

بذار چندتا مثال جالب برات بزنم.

من یه سفر کربلا چندسال پیش رفتم که خب توو اون سفر تقریبا همه ی کاروان چادری بودن جز شاید ۵ نفر که یکی از اونا من بودم. اما من از فرودگاه چادر سر کرده بودم و خب کسی نمیدونست من چادری نیستم. اما چندنفری هم بودن که بعد از رسیدن به عراق چادر سر کردن. خلاصه یه شب با هم اتاقی هام حرف چادری نبودن اون چندنفر شد، یکی از هم اتاقی های ما که خودش معلم دینی بود خیلی با تعجب گفت عه اونا چادری نیستن؟ منم یهو برگشتم گفتم خب منم نیستم. یعنی برات نگم از اونروز به بعد اینا نامحسوس چقدر تلاش میکردن منو چادری کنن. و حس خیلی بدی دریافت میکردم احساس میکردم من لخت و عورم!!! خلاصه گذشت. چندسال بعد من توو مترو یکی از هم اتاقی های اونروزم رو دیدم که تشویق های زیادی به چادر میکرد منو، بعد اونروز که تو مترو دیدمش مانتویی بود:| یعنی مانتویی شده بود.

بدم میاد واقعا از قشری که حجاب رو فقط در چادر میبینن. میشناسم کسیو که توو جمع هرکی چادری نبود رو بیحجاب میدونست سالها و فکر میکرد خودش فقط حجاب کامل داره بعد الان مانتویی شده و میگه حجاب چادر نیست!!

من متنفر بودم از خواستگارایی که میگفتن الا و بلا چادر. با خودم میگفتم اگر حجاب براشون مهمه چرا چادر پس؟ صرف چادر حجابه آیا؟ جالبه یه خواستگار داشتم میگفت میخوای کوه سر نکن با منی سر نکن ولی بقیه جاها سر کن. منم گفتم اگر چادرو قبول دارید پس باید همه جا قبول داشته باشید شل کن سفت کن نمیشه. من حجابی رو انتخاب میکنم که بهش پایبند باشم. اگر مانتویی ام و محجبه همین باشم شرف داره به چادریه شل کن سفت کن. یا از اون بدتر یه خواستگار داشتم میگفت چادر بعد خودش موهاشو بسته بود کالج بدون جوراب میپوشید با شلوار جین تنگ. منم بهش گفتم زنتون چادری باشه اونوقت حجاب شما چی؟؟؟

حلاصه که من این مدل خواستگارا رو با همون جلسه اول رد میکردم برن.

بیست و دو مرسی که تجربیاتتو باهام به اشتراک گذاشتی:)

واقعا حس بدیه بودن در کنار آدمایی که میخوان سعی کنن تو رو چادری کنن اونم در حالی که حجاب تو مشکلی نداره!

دقیقا منم فاز این خواستگارایی که میگن با منی اگه خواستی چادر سر نکن یا هر وقت من گفتم چادر سر کن درک نمیکنم و منم تو همون جلسه اول این آدما رو رد میکنم.

یادمه تو دوران کارشناسیم یه دختره تو خوابگاه اتاق بغلیمون بود که نامزد داشت. حجابشم متوسط بود یکم موهاشو بیرون میذاشت. بعد این وسطای کارشناسی عروسی کرد و از اون موقع چادری شد مشخص بود که شوهرش خواسته چادر سر کنه، بعد جالب این بود که حجابس هیچ تغییری نکرده بود همونقدر موهاش معلوم بود فقط یه چادر اومده بود رو سرش.
یا چند نفر تو اقواممون هستن اینا تو عروسیا با حجاب نه چندان خوبی میان یا تو اینستاشون عکساشون با حجاب کامل نیست بعد بیرون چادر سر میکنن بعد شوهرا و خانواده هاشون معتقدن که اینا با حجابن:|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan