در حالی این پست رو مینویسم که از ساعت دوازده و نیم که از عروسی برگشتیم و من از ساعت یک در رخت خواب خزیدم و حتی دست به گوشی هم نزدم تا مثلا زود بخوابم چون فردا باید به سرکار بروم اما خواب به من گفت زهی خیال باطل و الان ساعت چهار هم گذشته است و من حتی ذره ای خواب هم ندارم و اینگونه شد که قید خوابیدن و فردا سرکار رفتن را زدم و خدا بخواهد یا پنجشنبه و یا شنبه را جای فردا خواهم رفت و رو به سوی گوشی آوردم تا کمی پر حرفی کنم و البته پس از نوشتن این پست به همکارم پیام خواهم داد که صبح سرویس منتظر من نماند.
در این پست و احتمالا حتی در پست های آینده میخواهم در مورد ازدواج و مراسم و کلا از اینجور چیز ها برایتان بنویسم.
خب صدای اذان دارد به گوش میرسد اول نماز بعدا کار و دیگر مسائل( لعنت به ریا).
خداوند از همگی ما قبول بفرماید ان شاالله.
عرضم به حضورتون که از بعد از ماه رمضان و به طور کلی بخوام بگم امسال جمع کثیری از اقوام ما مراسم عروسی داشتن و دارن و خب ما تا الان چهارتا عروسی رفتیم و یک عروسی هم دو هفته بعد و سه عروسی هم بعد از محرم در پیش داریم.
چیزی که تو این عروسیا دیدم بسیار بسیار الگوبرداری از زندگی ها و لایف استایل های اینستاگرامی بود!
البته تو عروسی های قبل هم تا حدودی چنین چیزهایی دیده میشد اما الان به شدت این تاثیر و الگوبرداری از اینستاگرام میشه دید.
آوردن گروه دف زن، گروه ساقدوش، رقص با ساقدوش ها، انواع کلاس های رقص که همشونم تکراری و کپی برداریه، عقد آریایی، لباس ها و آرایش های آنچنانی ووووو
روز به روز تجمل گرایی و چشم و هم چشمی داره بیشتر و بیشتر میشه.
واقعا برام عجیب و مضحکه!
اینکه آدم ها مدام در حال غر زدن و نق زدن از گرونی و ندارم ندارم کردن هستن بعد میبینی همینا تو همه جا صف اول هستن!
میری میبینی همه دارن تالار های گرون، آرایشگاه های فوق گرون، آتلیه های فوق گرون تر و.... جا رزرو میکنن!
نمیدونم! واقعا گاهی به این فکر میکنم که جامعه به شدت به دو قطب تبدیل شده، قطبی که داره همه جوره داره خرج میکنه و اصلا هیچ عذاب وجدانی از اینهمه به رخ کشیدن و نشون دادن ولخرجیاش نداره و حتی اصلا ککش هم نمیگزه که من اینهمه دارم بریز و بپاش میکنم یه بی نوایی تو مهیا کردن ساده ترین شرایط ازدواج هم مونده!
از اون طرفم اون ادمی هم که وسعش نمیرسه همه جوره داره خودشو میکشه که حتی شده یه کم هم خودشو شبیه اون کسی پریز و بپاش داره بکنه چون اون هم درگیر چشم و هم چشمی و تجمل گرایی شده!
من اصلا با گرفتن عروسی مخالف نیستم، حتی با اینهایی که میگن عروسی خیلی ساده بگیرید و تو خونه بگیرید و تالار نبرید و فلان. یا اینها که میگن عروسی نگیرید به جاش برید مسافرت هم اصلا موافق نیستم، خب سفر همیشه هست اما عروسی که همیشه نیست.
من حتی با اینکه هر کس متناسب با دارایی خودش خرج کنه هم مخالف نیستم کسی که داره نوش جونش هر چقدر میخواد خرج کنه، بحثم به رخ کشیدنه هست زیاده رویه هست!
مثلا عروسی ای که امشب بودیم خب خنابندونشون هم دو شب قبل بود، جشن عقدشونم قبل عید. تو هر سه تا مراسم گروه دف زن و ساقدوش بود، لباس عروس از بهترین مزون و گرون ترین آرایشگاه بود، کلاس رقص، پخش کلیپ هم بود.
آیا نیاز بود تو هر سه تا مراسم این حد از تجمل وجود داشته باشه؟
عروس خانم از گروه دف زن خوشت میومد، پولشم داشتی اما آیا واقعا نیاز بود تو هر سه تا مراسم این حرکت تکراری؟
بابا جونت پولداره هدیه شب عروسی بهتون سفر ترکیه هدیه میده نوش جونتون ولی آیا نیاز بود تو مجلس اعلام بشه همه خبر دار بشن؟
بعدم مگه رقص قشنگ و طبیعی خودت چه مشکلی داشت که اینهمه برای کلاس رقصی که مصنوعی و تکراری و بی احساس بود هزینه کردی؟ غیر از اینکه از زندگی های اینستاگرامی خواستی تقلید کنی؟ غیر از اینکه خواستی مثل بقیه باشی و خودت نباشی؟
مامان عروس خانم واسه هر شب هفت میلیون( واسه هر شبا) لباس خریده آیا نیاز بود توسط اقوام نزدیکش قیمت لباسش پخش بشه؟
یه کلیپ چند وقت پیش از هومن سیدی( با شخصش کاری ندارم با گفته اش کار دارم) دیدم که میگفت من وقتی بچه بودم همش حسر ت ماشین آنچنانی داشتم. بزرگ که شدم وقتی یه ماشین انچنانی اومد زیر پام دیگه خوشحال نبودم، وقتی میدیدم یه بچه داره سر چهارراه کار میکنه حالم بد میشد از اینکه یه چنین ماشین گرونی زیر پامه!
انقدر با این حرفش همزاد پنداری کردم که اشکم درومد.
راستش من هیچ وقت تا حالا این عقیدم رو پیش کسی یا جایی نگفتم.
اون موقع ها که دانشجوی کارشناسی بودم خوابگاهمون تو یه محدوده ای از تهران بود که هر دو قدم یه نمایشگاه ماشین آنچنانی بود. وقتی از کنارشون رد میشدیم بچه ها با ذوق و حسرت نگاه میکردن و مسخره بازی درمیاوردن و میگفتن این ماشین منه و فلان و منم فقط یه لبخند میزدم و با یه نگاه گذرا میگفتم قشنگه.
هیچ وقت نگفتم که برام مهم نیستن چنین ماشین های گرون و مدل بالایی، نمیگفتم اصلا حتی.دلم نمیخواد تو چنین ماشین های خفنی بشینم. نمیگفتم و اولین باره دارم میگم برام بدترین حس دنیاس روزی که پامو رو پدال این ماشین ها فشار بدم و هزاران بچه و ادم با حسرت منو نگاه کنن!
یادمه چند سال پیشا یکی از آشنایان دورمون که ازدواج کرده بود اون زمان شوهرش براش یه جفت کتونی خریده بود نه میلیون!
اون موقع هم فقط لبخند زدم. لبخند زدم و نگفتم که حالم به هم میخوره از آرزو کردن داشتن چنین شوهری، از آرزو کردن پوشیدن چنین کتونی ای.
حالم به هم میخوره از اینکه کفشی بپوشم که هم قیمت چند ماه حقوق یه آدمیه که جلوی زن و بچش شرمندس!
نگفتم چون ترسیدم از حرفای آدما، از تمسخراشون از دور بودن فکرامون. الانم نمیدونم چرا گفتم ولی دیگه گفتم:) شاید هم عقیده من درست نباشه اما خب اینا بیشتر از اینکه عقیده باشه یه حس درونیه.
خب دیگه پر حرفی فعلا بسه برم که امیدوارم با رفتنم خواب به چشمانم آید.
تا تجزیه و تحلیل سایر حواشی های ازدواج فعلا خدا یار و نگهدارتان:)