قسمت دوم
پاییز ۱۳۹۷
شب بعد از شام
همونطور که دارم سفره رو تمیز میکنم به پریسا میگم: بعد چند وقت امروز بالاخره یکم بیکار شدیم یه نفسی کشیدیم.
پریسا: آره بخدا، این صبح زود بیدار شدنا پدرمونو دراورده.
زهرا و نسترن ظرف به دست میان تو اتاق.
زهرا: کی پدرتو دراورده؟
من: صبح زود بیدار شدن😅؛ چقدر ظرف جمع شده بود همون خوب شد دوتایی ظرفارو شستید.