منو با خودت ببر هرجا دلت خواست...

 

آینه ی کوچیکمو دستم میگیرم و به تصویری که تو آینه نقش میبنده نگاه میکنم، چه تصویر آشنایی، به محض دیدن تصویر یاد ۵_۴ سال پیش میفتم، همون روزا که آینه عضو جداناشدنی از من شده بود:) نمیدونم چه مرضی بود که همش خودمو تو آینه نگاه میکردم و س وقتی میومد خونمون و میومد سر میزم روده بر میشد از خنده و میگفت کتابای تو رو باز میکنم از لاش آینه میریزه:)خدایی وسط درس خوندنم خودتو تو آینه نگاه میکنی؟:)

بماند که همچنان درصدی از این مرض تو وجودم مونده ولی واقعا نفهمیدم چیشد که این رفتار یهو اینقدر کم شد.

تو عمق چشمان تصویر خیره میشم، عطش رسیدن به رویایی رو میبینم که اخیرا پررنگ و پررنگ تر شده و درست روزی که خودمو تو چند قدمی رویا میدیدم تنها با خوندن چند کلمه به اندازه ی هزاران سال نوری ازش دور افتادم و احساس خلاء تنها توصیف از اون لحظه ست.

لحظه ای که تمام ناامیدی های جهان به یکباره درونم جمع میشه ولی کورسویی از امید از اون انتهای قلبم شروع به نوسان میکنه و تو حجمه ی غلیظ ناامیدی شروع به پخش شدن میکنه.

مثل دفعات قبل دوباره میرم سراغش تا باهاش حرف بزنم و خودمو خالی کنم.

تو میدونی ناامیدی چیه؟ تا حالا ناامید شدی؟

و خودم جوابمو میدم: آره میدونم، خود من خیلی وقتا تو رو ناامید کردم.

من الان باید چیکار کنم؟؟ فقط تویی که منو میفهمی.

به من بگو... بگو که چرا به خاطر چیزی که دست من نیست باید از خیلی چیزا محروم بشم؟؟...بگو..

رشته ی افکارم پاره میشه و آرامشی عجیب تمام وجودمو دربر میگیره.

میدونم که حاصل جواب توئه

با خودم میگم بین من و آرزوم هزاران سال نوری فاصله نیست، من باید برم، اینبار فرق میکنه، مطمئنم که میشه.

دکتر قمشه ای میگفت اگه آرزویی تو دلتون افتاد بدونید که بهش میرسید، چون خدا توانایی اون کارو در شما دیده که اون آرزو رو در دلتون انداخته.

اصلا نمیفهمم از کی و چطور شد که امید در من اینطور فوران کرد و ناامیدی تو لحظاتم ثانیه ای شد.

چطور شد که زندگی در لحظه رو یاد گرفتم.

چطور شد که در کنار تو آرامش گرفتم.

چطور شد که کشتی قلبم وقتی تو دریای طوفانی و مواج سردرگم بود آروم آروم تو ساحل عشق تو پهلو گرفت.

خوندن یه کتاب؟

یا آشنایی با یه شخصیتی که از جنس تو بود؟

یا شایدم خود تو با حرفات منو اینطور رام کردی.

تو این لحظه ست که کلمات رو لبهام جاری میشه:

تو شریک دردمی تو این زمونه

تو زمونه ای که عشق رنگ خزونه

پرم از حس غریبی که میدونم، مثل بغضه شایدم بدتر از اونه

توی خلوتم تو بهترین صدایی

برای نفس کشیدنم هوایی...

 

و ادامه میدم و ادامه میدم تا مثل دفعات قبل لبخند در حجوم اشک ها به سراغم بیاد.مثل اولین بار که تو تاکسی از رادیو این ترانه رو شنیدم و انگار اولین بار بود میشنیدم و فقط به یاد تو این ترانه رو گوش دادم و از اوج هیجان اشک ریختم و تو خودت بهتر از هرکسی میدونی که انتهای حرفهام با تو اینه:

 

منو با خودت ببر هر جا دلت خواست

دیگه هیچی نمیخوام این آخریشه، این آخریشه

 

 

  • ** گُلشید **
آیینه جزء جدایی نا پذیر از دختراست.
:)))
خعلیییییییی عالی بود 
واقعا‌زیبا مینویسی 
مرسی عزیزم
نظر لطفته.
به زیبایی تو نمینویسم ولی
گلی منم مثل تو بودم نووجون بودم همش آینه دستم بود کنار کتابم موقع درس خوندن آینه بود...
یه آینه داشتم دوتیکه بود هدیه هم بود تیکه دومش فقط قاب بود نمیدونم چطوری توصیفش کنم یه بار این آینه رو تو سرویس دانشگاه یاخوددانشگاه دقیق نمیدونم گم کردم اصلا نابود شدم:( 
بابام دید حالم بده:D اون قاب دومشو گرفت رفت مدل وسایز همون شکلی داد برام بسازن😅😳😂هنوز دارمش😁
دراین حدوابسته بودم😳

چه شعر قشنگی بود:) 
الهی همیشه دلت آرومو حالت خوب باشه وامیدواااار ومحکم به راهت ادامه بدی وبه اون هدف وخواسته ای که داری وحالت باهاش خوبه برسی🙏
وااای 😂😂
منم یه آینه خوشگل داشتم از این آینه ملکه ایا بود😂😍
انقد دوسش داشتم.دانشگاه میرفتم باهام بود دوستام میگفتن آینه ی خرم سلطانه😂😂
ولی منم نمیدونم تو مترو کجا بود گمش کردم:(
هنوزم آینه زیاد دستم میگیرم .داداشم میگی خودتو کشتی دیگه😂😂

آهنگه البته 
مرسی عزیزم 😘😘همچنین
یکی از آشناهامون همینجوریه:) 
آینه ازش جدا نمیشه، آینه به دست همه کار میکنه، توی جمع هم آینه توی دستشه و باهمه صحبت میکنه... وحشتناک وابسته‌ست:)
ژست نشستنش هم فرق داره، حتی آینه رو یک جور دیگه میگیره😶
وووییییی 😂
دیگه خداروشکر من تو جمع آینه دستم نمیگیرم😂😂
خیلی قشنگ مینوسی
من بهت ایمان دارم ادامه بده
قشنگ خوندی:)
ممنون عزیزم
من قبلنا خیلی اینه نگا نمیکردم ولی اخیرا فقط دنبال تغییر میگردم..
چشم گود افتاده؟ لپام اب رفته؟؟ پلکام ریخته؟ موهام کم پشت شده؟ زیباتر شدم یا زشت تر؟ بعد خودم گوش خودمو میکشم میگم برووو گم شووو بچه پررو بیکار علاف:)

+ چقد خوب نوشتی عزیزم، س برادرته؟؟
جا داره که جمله اخرتو منم بهت بگم😉😂
آخه آدم تو آینه نگاه میکنه از خودش ایراد بگیره؟؟؟ 

مرسی عزیزم.
نه بابا س دخترعمومه:)
مثلا اومدم منم کلاس بذارم اسم کامل نتویسم مگه میذارید😅
لطف داری به من عزیزم 
ولی واقعا ناراحت شدم از حرفت 
چطور میتونی برای چیزی که وقت گذاشتی نوشتی حتی از احساساتت مایه گذاشتی میگی به زیبایی متن فلانی نمیرسه؟هرچند میدونم تعارفه ولی تعارف قشنگی نیست/: 
میخوای تواضعت رو نشون بدیا ولی اگه عادت کنی یه عده سواستفاده میکنن و میزنن تو سرت😑😐
اگه یه بار دیگه مشاهده کنم میدمت تحویل ننه آشنا 
گفته باشم😠😂

وووویییی من ترس😟
باشه ببشخید دیگه تکرار نمیشه :)
واقعا محبت میریزه از تک تک جملات دوستان مجازی  😁
راستی قالب نو مبارک..
اوف سارری کلاستو بزار خواهر 😍
😂😂😁😁

ممنون عزیزکم😘
نمیذارید آدم با کلاس باشه که😅
آفرین((((:
:))
آینه ی خرم سلطان😍😂
چه باحال😁
پس توهم مثل من آینه گم کردی:( 

من نمیدونم چرا جواب کامنتامودیر میبینم 
خوبه وبلاگ دارم!چقدخنگم:D 

اینم یادم رفت بگم خیلی خوب مینویسی
یکم از احساس واستعدادای نوشتنتونوبدید به من:( 

:)))

اتفاقا تو هم خوب مینویسی عزیزم
اینه دروغ میگه وگرنه من زشت نیستم :)
:)))
جمعه ۲۱ تیر ۹۸ , ۱۶:۴۲ فرشته ی روی زمین
یاد ملکه ی داستان سفید برفی افتادم که هرروز از آینه می پرسید کی از همه زیباتره : ))

متنت خیلی قشنگ بود...


:)))))))واای یادش بخیر

ممنون عزیزم
اگه آینه کنار ختر جماعت نباشه باعث تعجبه فک کنم :))))))
:))))
ناامیدی. فاصله زیاد تا هدف. آرامش ناشی از وجود یک همدم فهمیده. اعتراض به امری که خارج از اختیار ما است. و احساس رضایت و تسلیم ناگهانی.
به نظر من این متن بیشتر یک یادداشت لذت بخش است تا یک روایت شفاف از یک متنی که می‌خواهد مطلبی را برساند. یعنی ما به خوبی نمی‌توانیم دریابیم که راوی می‌خواهد چه مطلبی را برساند، تنها می‌توانیم سعی کنیم که در پس این نوشته چه افکاری در ذهن خالق ش وجود دارد. هرچند فراوان پر از احساس های زیبا و توانایی بالای روایت است، اما، پرش از موضوع و غالب بودن این هدف که در خواننده احساس مورد نظر تولید شود، زنجیره فضاسازی را پاره کرده. من روایت داستانی تر، دور از شخص خلق تر، تک موضوعی از را می‌پسندم. مثل تحلیل ناامیدی. مثل، چگونگی برخورد با هدف‌های دور و صبر. تاثیر یار فهمیده برای عبور از مشکلات. مسئله اختیار و تسلیم و رضا. 
و اینکه، شاید من از چیزهایی بی اطلاع م که اینطور نظر دادم. به هر حال، لذت بردم تا حدودی.
دقیقا کاملا متن منو به خوبی درک کردید.
راستش هدف من از این متن بیشتر همون یه یادداشت بود و تا حدودی القای احساس آرامشی که به دست آوردم.
در مورد تحلیل هم، خب به نظر من کسی میتونه موضوعی رو تحلیل کنه که یک دوره ای رو به طور کامل پشت سر گذاشته باشه و نتایجش رو دیده باشه.
من هنوز مسیری رو تموم نکردم که بخوام مثلا موضوع امیدواری و تسلیم بودن رو تحلیل کنم.
در واقع در حال حاضر تنها تحلیل من همین هایی هست که نوشتم، حس آرامشی که به دست آوردم.
و اینکه گاهی وقتا گفتن برخی مسائل و مشکلات از حوصله آدم خارجه و اینکه گفتنش هیچ فایده ای جز ناراحت کردن خواننده نداره.پس بهتره که گفته نشه
شنبه ۲۲ تیر ۹۸ , ۰۵:۵۳ برزآویا •••
به این اعتقاد دارم که تو ناامیدی ادم تو دلش به یک کمالی میرسه که میفهمه بدغلطی کرده . البته درمورد خودمه ها . عموما بعد یک کار بی فایده این کمال بهم میرسه:))
ناامید نباش .ایشلا درست میشه
آره منم همچین حسی که میگید رو تجربه کردم...

نمیدونم چی بگم، فعلا تنها کاری که میتونم بکنم اینه که امیدوار باشم و تلاش کنم
دوشنبه ۴ شهریور ۹۸ , ۱۵:۵۸ ... به دنبال حقیقت ...

به قول حسین منزوی:

درون آینه ی روبرو چه می بینی...؟

تو ترجمان جهانی...بگو چه می بینی؟

...


و ما هیچ ما نگاه...

 

و ما حسرت...

 

حسرتِ قوی بودن...مثل شما بودن.

 

#یه_پست_خیلی_خوب بود حقیقتا.

 

+اگر گوش ندادید لینک زیر هدیه ی ما به شما باشه.

http://www.havadarmusic.com/19568/song-homayoun-shajarian-daroone-ayene.html

خیلی ممنونم نظر لطفتونه.

آهنگ هم بسیار زیبا بود، تشکر:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan