خدای مهربان من!
خدای زیبای من!
خدای تمام حس های قشنگ!
خدای تمام لبخند های دلپذیر!
خدای تمام دل های امیدوار و ناامید!
خدای من، خدای من، خدای من...
خدای مهربان من!
خدای زیبای من!
خدای تمام حس های قشنگ!
خدای تمام لبخند های دلپذیر!
خدای تمام دل های امیدوار و ناامید!
خدای من، خدای من، خدای من...
به نام خالق فصل بهار
گاهی اوقات آدم نسبت به بعضی چیزها شرطی میشود یا بهتر بگویم با آنها چیزهای دیگری برایش تداعی میشود.
مثل زولبیا و بامیه که انگار با ماه رمضان یکی هستند و خوردنشان در روزهای دیگر چندان لذتی ندارد.
یک روزهایی شاید تا همین دو سال پیش، وقت هایی که مینشستم و در گذشته هایم گشتی میزدم تا به خیال خودم از اشتباه هایم درس بگیرم، در آن لابه لا یک آن میدیدم رسیدم به جایی که
شبیه تکه سنگی که به ناگاه از دست کودکی بازیگوش رها میشود و در دل مرداب ساکن و بی حرکتی فرود میآید و در قعر آن فرو میرود، صدای دلچسبی میآفریند و تا آن ته مرداب امواجی به وجود میاورد و تمام مولکول های مرده ی آب را بیدار میکند.
تا حالا براتون پیش اومده انتظارتون زودتر از موعد سر برسه و یجورایی غافلگیر بشید؟
خیلییی کیف میده:)
طبق اطلاعیه قرار بود ۱۵ ام نتایج بیاد و خب باتوجه به سالهای گذشته احتمال زیادی بود که یک روز زودتر نتایج اعلام بشه و خلاصه من روی فردا تمرکز داشتم.
قاصدک!
با دیدنت همچون دختر بچه ی بازیگوش و سرخوشی در خیالاتم که ساقه ی بلند و ظریفت را در میان دستانش گرفته است و مانند پروانه ای به هر سو میجهد، هیجان زده میشوم.
دیشب تلوزیون روشن بود، ستایش ۳ رو نشون میداد. اون قسمت رو چون کربلا بودم و ندیده بودم از بیکاری نشستم و نگاه کردم.
انیس حالا بعد سال ها میتونست حرف بزنه، بالای سر دخترش نشسته بود و دستش و گرفته بود تو دستش، داشت آرومش میکرد، به اون یکی دخترش گفت چقدر حیف من تو ۲۰ سال نتونستم باهاتون حرف بزنم.
هوَ القادِر
چند روز پیش به طور اتفاقی داشتم مطلبی رو درمورد کشتی تایتانیک میخوندم، کشتی ای که سازنده اون گفته بود حتی خدا هم نمیتونه تورو غرق کنه!
وقتی داشتم کامنت ها رو میخوندم یه بنده خدایی نوشته بود"به نظر من خدا به خاطر حرف اون آدم کشتی رو غرق کرد."