دیشب تلوزیون روشن بود، ستایش ۳ رو نشون میداد. اون قسمت رو چون کربلا بودم و ندیده بودم از بیکاری نشستم و نگاه کردم.
انیس حالا بعد سال ها میتونست حرف بزنه، بالای سر دخترش نشسته بود و دستش و گرفته بود تو دستش، داشت آرومش میکرد، به اون یکی دخترش گفت چقدر حیف من تو ۲۰ سال نتونستم باهاتون حرف بزنم.
دلم براش سوخت، برای انیس، برای دختراش.
نتونستم جلوی اشکامو اون لحظه بگیرم.
برای اینکه نتونسته بود به بچه هاش راه رفتن یاد بده، برای اینکه بچه هاش این جمله رو از زبون مامانشون نشنیده بودن که بهشون بگه"بگو مامان"، برای اینکه نتونسته بود شبا براشون لالایی بخونه، برای اینکه...
عشق مادری چقدر مقدسه، چقدر قشنگه...
از اون عشق ها که گاهی از روی عاشقی ممکنه به همه چی حتی خود معشوقش صدمه بزنه.
مثل انیس...
انیس از روی عشق مادرانگیش به بچه هاش میخواست که همه ی دارایی فردوس برای بچه هاش باشه و به خاطر همین همه چیزشو باخت، سختی یک عمر تاوان پس دادنو به جون خرید، حتی نعمت مادرانگی کردنش رو هم از دست داد.
مادر یه نعمته، واسه همه چی، واسه خود زن، واسه بچه و حتی واسه کل کائنات!
چند وقت پیش شنیدم که برای یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانم که از اقوام دورمونم هست و حدودا دو ماهی میشه که مادر شده اتفاق عجیبی افتاده!
ظاهرا دو سه هفته بعد از به دنیا آوردن کوچولوش، بدنش شروع میکنه به بی حس شدن و بیشتر و بیشتر میشه تا جایی که بستری میشه و حتی غذا رو هم با نی بهش میدادن.
دکترا هم نظرات مختلفی دادن درمورد دلیلش و گفتن که به خاطر داروهایی که مصرف میکنه نمیتونه به بچش شیر بده.
اون شبی که فهمیدم خیلی دلم براش گرفت.
یه لحظه خودمو گذاشتم جاش، (با اینکه اصلا قابل تصور نیست، چون مادر شدن رو فقط کسی که مادر بشه میفهمه) اون شبم خیلی گریه کردم.
خیلی بده که یه مادر نتونه بچشو بغل کنه، بیمارستان باشه و پاره ی وجودش پیشش نباشه.
و اون کوچولوی مظلومی که نتونه عطر مادرشو حس کنه.
امروز فهمیدم که با داروهایی که مصرف کرده حالش داره بهتر میشه و احتمالا تا چند وقت دیگه مرخص میشه.
اونقدر خوشحال شدم که اینجا نوشتم تا بمونه برام.
مادر...چه واژه ی غریب و آشناییه...چه آرزوی ناب و قشنگیه...
مگه میشه انسان بود و عاشق مادر نبود؟
مگه میشه دختر بود و آرزوی مادر شدن نداشت؟
کاشکی رو تاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم
تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم.
مگه میشه عاشق این آهنگ نبود؟ مگه میشه بهش گوش داد و گریه نکرد؟
مگه میشه اسم مقدس مادر رو آورد و حضرت زهرا رو به یاد نیاورد؟ دوست داشتید این چله رو بگیرید.( چون خودم این روزا نیاز داشتم گفتم به شما هم بگم شاید کسی نیاز داشته باشه، ضمن اینکه موارد مختلف و ساده ای داره هرکدومو خواستید میتونید انجام بدید)
پ ن: خدا روح همه ی مادرانی که بینمون نیستن رو غرق در آرامش کنه و نگاه حضرت زهرا بدرقه ی فرزندانشون باشه.