قاصدک

قاصدک!

با دیدنت همچون دختر بچه ی بازیگوش و سرخوشی در خیالاتم که ساقه ی بلند و ظریفت را در میان دستانش گرفته است و مانند پروانه ای به هر سو می‌جهد، هیجان زده می‌شوم.

دخترک خبالاتم می‌دود.

من روی کنده ی درختی در همان حوالی می‌نشینم!

دخترک قهقهه می‌زند.

من لبخند کمرنگی نثارت می‌کنم!

دخترک نفس نفس زنان ناگهان در وسط دشت می‌نشیند.

من می‌ایستم!

چشمانش را می‌بندد.

نگاهت می‌کنم!

لب هایش بی صدا تکان می‌خورند، حتما دارد آرزوهایش را به تو می‌گوید.

راستی قاصدک، تا به حال آرزوی کسی را به کسی گفته ای؟

دخترک، تندباد نفس هایش را به سویت می‌فرستد و تو رها می‌شوی، به رقص در می‌آیی...

می‌بینی قاصدک، ما آدم ها اینگونه ایم، برای آرزوهایمان تو را هزار تکه می‌کنیم!

و تو رها می‌شوی برای آرزوهای ما!

و چقدر تو زیبا و بخشنده ای که رهایی ات در برآوردن آرزوی دیگران است!

تو هزار تکه می‌شوی و هر تکه ات را به گوشه ای می‌فرستی پی آرزوهای ما!

همچنان نگاهت می‌کنم و لب بسته ام، ذهنم خالی تر از هر آرزویی است و تنها به رهاشدن تو فکر می‌کنم!

حجمی از هوای درون ریه هایم را به سویت رها می‌کنم.

و تو به پرواز در می‌آیی.

قاصدک!

به ازای تمام لحظاتی که تو را پی آرزویی فرستادم اینبار تو را برای رهایی ات رها کردم.

اما قاصدک!

می‌شود یک روز یکی از تکه هایت مسیرش را دوباره به سویم کج کند و از طعم رهایی برایم بگوید؟

شاید آن روز منم از جنس تو شده باشم.

شاید آن روز چیزی وجود داشته باشد که حتی به بهانه ی برآوردن آرزویی مرا فوت کند و من نیز مانند تو رها شوم...!

 

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan