مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!

یک روزهایی شاید تا همین دو سال پیش، وقت هایی که می‌نشستم و در گذشته هایم گشتی می‌زدم تا به خیال خودم از اشتباه هایم درس بگیرم، در آن لابه لا یک آن می‌دیدم رسیدم به جایی که دارم غصه ی کارهایی را می‌خورم که حالا در نظرم بیهوده بوده اند و چیزی جز اتلاف وقت عایدم نکرده اند!

با خودم می‌گفتم کاش به جای خواندن ده ها کتاب رمان عاشقانه در نوجوانی و آستانه ی جوانی، کتاب های دیگری خوانده بودم.

کاش به جای نشستن روی نیمکت های دانشکده و حرف زدن و خندیدن، به جای فیلم دیدن کنار بچه ها کارهای مفیدتری انجام می‌دادم. یا حداقل فیلم های بهتری میدیدم.

کاش به جای خوردن هله و هوله، بیشتر چیزهای مقوی میخوردم و ده ها کاش دیگر...

اما حالا با خود می‌گویم خوب شد که تمام آن کارها را انجام دادم، خوب شد که به مقتضی سنم رفتار کردم، خوب شد که تمام روزهایم را زندگی کردم، آن طور که دلم میگفت زندگی کردم.

روزهای نوجوانی ام تمام لذتش به "میم مودب پور" خواندن های یواشکی سر بعضی کلاس ها و بحث کردن در مورد آن در زنگ تفریح ها بود. من آن روزها حالم خوب بود با عاشقانه خواندن ها و عاشقانه خیالبافی کردن ها...

روزهای دانشگاهم تمام لذتش به همان دور هم نشستن ها بود و خندیدن به زمین و زمان، به همان بستنی میوه ای خوردن ها و ذوق کردن برای نشستن در قطار و حرف زدن تا خود تهران. شاید اگر به جای تمام اینها نشسته بودم و لغت زبان خوانده بودم الان سواد زبانی ام بیشتر بود اما با یاد آن روزها لبخندی که حالا بر لب هایم می.آید شاید نمی‌امد...

حالا با خود می‌گویم زندگی را نباید سخت گرفت، زندگی یک کارخانه نیست و تو محصولی که باید تولید بشود نیستی!

زندگی آن نعمتی است که خدا به تو داده و تو آن روحی هستی که خدا از خودش در تکه گِلی دمیده...

بگذار هر چیزی سر وقتش و به مقتضی زمانش پیش برود و غصه نخور بابت چیزی که سر وقتش به مقتضی وقتش انجام داده ای.

حالا مدتی است که دیگر وقت رمان خواندن نیست و حس خواندن کتاب های دیگر آمده است.

حالا دیگر آنقدر وقت تنهایی داری که به لغات زبان خواندن بیشتر هم برسی.

نمی‌دانم این روزها را چگونه دارم زندگی می‌کنم، اما امیدوارم هنوز هم مثل آن موقع ها بلد باشم آن طور که دلم می‌گوید زندگی کنم، نمی‌دانم شاید ۱۰_۱۵ سال بعد جواب این سوال هارا بفهمم...

 

پ ن۱:

زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت می‌گوید

مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
"نسرین بهجتی"

 

پ ن۲:شاید این کلیپ و این کوچولوی بامزه رو دیده باشید، من عاشق نگاه و توصیفش به خوشحالیم:) یادمه دوران کارشناسی با بچه ها اینو دیدیم و تا مدتی خوشحالی فروشی شده بود ورد زبونمون و هر کار لذت بخشی مثل بستنی خوردن، فیلم دیدن یا بیرون رفتن و حتی خوابیدن میخواستیم انجام بدیم میگفتیم خوشحالی فروشیه:)

کلیک کنید

  • ** گُلشید **

خیلی قشنگ نوشته بودی:)❤

انشاالله بقیه زندگیتم پراز لحظه ها وحسای درست وبجا باشه که وقتی برگردی به پشت سرت نگاه کنی ومرور کنی فقط لبخند رضایت رولبت بشینه وتو ذهنت ای کاش و حیف و...نیاد:)❤

 

اینکه آدم بتونه اونقدر قوی بشه که هر چیزی که بهش گذشته وتجربه کرده رو بپذیره و بابتش ناراحت نباشه و تو گذشته وخطاهاش دستو پانزنه یا خودشو سرزنش نکنه بابت کم کاری و...خیلی به رشدوکمال وروبه جلو حرکت کردن آدم وحال خوبش کمک میکنه

بهت بابت نگاهت وپذیرشت باید تبریک گفت:)

 

#از معدود سخنان وی که جدی شد😐

قشنگ خوندی عزیزم:)❤

مرسی از دعات من نیز متقابلا همین دعا را در حقت مینومایم:)

اره واقعا چون ادم تو هر برهه ای از زندگیش با توجه به نگاهش، دانشش، شرایطش و کلی چیزای دیگه که مختص اون برهه بوده کارایی رو انجام داده  و اگه قرار بود ادم نسبت به کارایی که گذشته انجام داده نگاهش تغییر نکنه هیچ وقت امکان پیشرفت رو نداشت.

:)))
دقیقا درست گفتی بتید مطابق میلت و دلت زندگی کنی من الان در بعضی جنبه های زندگیم بر عکس شما هستم و در اون مقاطع و موارد مطابقمیلم و دلم زندگینکردم و حسرت شون به دلم مونده و پشیمونم از بابتشون ولی منم مثل شما تغییر رویه دادم و دارم همونطوری که دلممیخاد ازین ببعد زندگی میکنم
دقیقا
میل و علاقه به هرچیزی تو یه زمان خاص و مشخصی میاد سراغ ادم و اگه ادم بهشون بی توجه باشه قطعا یه روزی پشیمون میشه.
کار درستی میکنید ان شالله از این به بعد رو با لذت بیشتری زندگی کنید.

چقدر عنوان رو دوست دارم ((=

من خیلی حسرت نمی خورم ، بیشتر حرص می خورم ! از بعضی از کار هام :/

 

وای فیلمه رو ... ببین چه جوری حرف میزنه *-*

عنوان هم تو رو دوست داره:)

حرص خوردن که بدتر هم هست:) سعی کن نسبت بهشون بی تفاوت بشی:)

خیلی بامزس فقط اونجا که اب تو دهنش جمع میشه:)

سلام گلی جانم 

منم گاهی اوقات به این موضوعات فکر می کنم 

ولی در کل راضی هستم . اون طوری زندگی کردم که دلم می خواسته:))

ان شاءالله ۱۰ ۱۵ سال بعد هم مث این روزا راضی باشه (تو میتونی )

سلام عزیزم
خداروشکر که تو هم راضی هستی و ان شالله همیشه با حال توب زندگی کنی.

خیلی زیبا بود گلشید جان :*)

منم همیشه سعی میکنم راضی باشم از خودم حتی اگه به معنی واقعی کلمه از بطالتم حتی لذت میبرم، باز فیلم و رمان که یه چیزیم ازش یاد میگیری..

 

مغازه ی خوشحال فروشی =) اسم میوه ها رو که میگفت قشنگ حس کردم دلش میخواد همون لحظه همشون رو بخوره 😂

زیبایی از خودته عزیزم:)❤

خیلی خوبه که سعی میکنی از همه چیز لذت ببری.

:)))
اره دقیقا میوه ها رو که میگفت همش آب دهنشو قورت میداد😂

سلام عزیزووم😘

منم رمان آبکی زیاد میخوندم تو دوران دبیرستان.هم رمانهای مودب پور هم رمانهای نود هشتیا😑😑😑😬😬😬ولی راست میگی منم بعد از ابراز شرمندگی تو دلم به این نتیجه میرسم که اینم مرحله ای از رشد بوده.مثلاً آدم باید رمان آبکی بخونه که بعد بتونه تفاوت یه رمان خوب رو از بقیه قشنگگگ درک کنه.

 

چقدر بچه ها خوبن.چقدر با اصالت هستن.قشنگ اورجینال اورجینال.اه حسودیم شد دوباره😑

سلام مشکات جانم😘
باز مودب پور، نود و هشتیا که نود درصدش آبکی بود😅
اوهوم آدم تا وقتی یه مراحلی رو طی نکنه و ازشون پشیمون نشه نمیتونه به سطوح بالاتر برسه.

عزیزم😂😂آرامش خودتو حفظ کن
همه ی ما یه زمانی بچه بودیم این بچه هام به زودی بزرگ میشن و میشن مثل ما😅حالا دلت خنک بشه😂😂

آره راست میگی.مودب پور باز شخصیت سازی میکرد هرچند که خیلی ناشیانه و بچگانه بود.ولی نود هشتیا قشنگ براساس عقده ها و کمبودهاشون مینوشتن.مثلاً یکیشون یادمه بعد از خوندنش به این نتیجه رسیدم دختره نویسنده اش خیلی هات بوده😅😅یا یکیشون یادمه بعد از تموم شدنش به این نتیجه رسیدم دختره فوقالعاده خود زشت پندار بود😐😐یکیشون بعدش فهمیدم رگه هایی از ماروخیسم داشته انقدر که شخصیت اصلیه از اول داستان کتک خورد و گریه کرد و ...😐

ولی نمیدونم مرگم چی بود که همشونو میخوندم😐😐

 

دیر گفتی.نصف موهامو کنده بودم😂اه چقدر بد که بزرگ شدن همچین بهایی داره.

اره فقط میشه گفت قلم زیبایی داشت وگرنه کلیت همه ی داستان هاش یکی بود، تو همشون دوتا پسر بودن که یکیشون شوخ و شیطون و یکیشون اروم و سربه راه بود.
از بین اون همه رمانی که خوندم تنها رمانهایی که فکر میکنم برام اموزنده بودن بامداد خمار و شب سراب و دا و دالان بهشت بودن.
وای مشکات من سال ۹۴ بعد کنکور خودمو کور کردم پای اون رمانای اینترنتی😐😅ولی عیبی نداره اون موقع ها با اونا لذت میبردیم دیگه:) البته ببین بعضیاشون چقدر مزخرف بودن که همون موقعها هم با خوندنشون حالم به هم میخورد😅
رمانای هما😐😐

حالا باز خوبه نصف دیگش رو سرت موند😂
اره واقعا بهای سنگینیه😕

سلام عزیزم

خیلی خوبه که آدم حسرت کارهای نکرده و کرده تو گذشته اش رو نخوره چون همین حسرت نخوردن و تجربه های کسب کرده طی روزهای گذشته ست که باعث می شه آدم قدم های رو به جلو و آینده ش رو به سمت پیشرفت و رشد برداره

در اصل خدا زندگی رو جوری طراحی کرده که آجر به آجرش با همین کارهایی که تو گذشته به حساب عقل مختص سن اون زمانمون انجام می دادیم و در نظرمون بهترین کار بودن، چیده می شه که البته سخته حسرت نخوردن بابت یه سری کارا

ان شاءالله همیشه همین دید رو داشته باشی و لبخند به لب 

سلام همرازجان

دقیقا همینطوره و حرفات کاملا درسته.

ممنونم عزیزم ان شالله برای خودت هم همینطور باشه.

هر کسی نغمه خود خواند از صحنه رود ...

صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

خوشحالم دوباره کامنتتونو اینجا میبینم.
و خوبه که دوباره به بیان برگشتید:)

سلام برگلشید عزیزم چطوری خوبی میزونی😊چندوقتی بود وبلاگ سرنمیزدم

امروز اومدم دیدم ۲تاپست گذاشتی.واین پست خیلی خوب بود.منم اکثراوقات این حس میاد سراغم ک چقدر گذشته ای پرازسوتی واشتباه داشتم ومیگم

شاید اگه اونجوری میشد ویااینطوری بود من طور دیگه بودم.ولی بعد خوددرگیری هایی مزمنم😂میگم بخشی اززندگیم بود.حالا چ خوب چ بد

چ سحت وچ اسون.هنوزم گاهی اذیت وشرمنده میشم وازخودم گاهی بدم

میاد بااین وجود میگم اگه اون فرازونشیب های زندگیم نبود حداقل چیزایی

ک تودرون وبیرونم دارم ماحصل هموناست.نقطه های تاریک زندگیم البته از

نظرخودم تاریک شاید ازنظر یکی دیگه ک دیدگاه بالاتروبهتر داشته باشه

نقطه عطف وروشن زندگیم حساب کنه😕😂قبلا خیلی ب اتفاقات گذشته

فک میکردم ولی الان فراموشم شده ویاکم رنگ.چون توجهم روگرفتم ازش

ومعطوف ب چیرای ک میخوام کردم.ولی بازم البته خیلی کم اذیت میگنه

خداشفام بده🤣امیدوارم ب لطف وکمک خدا واهل اسمونش کمکم کنن ک

کلهم اجمعین رهاکنم واصلا پاک شه ازصفحه وجودم🤪چی میشد وجود ماهم یه دکمه داشت میزدیم هرچی ک‌خوشمون نیومد پاک میشد

سلام عزیزم خوبم شکر 
:))))
ان شالله همون یکم اذیت کردنه هم کلا تموم بشه:)
اخ اخ واقعا اگه قابلیت حذف داشت ذهن ، چیز خوبی بود:)
البته گاهی با خودم میگم نه بعضی حتی سختیا و ناراحتیا لازمه که فراموش نشن و به یاد بمونن تا دوباره تکرار نشن.

زندگی را باید سخت گرفت. دقیقا راه فرار از کلافگی، این است که بدانیم زندگی کارخانه ای است که ما باید در آن تولید شویم. و تبدیل شویم به چیزی که باید. و غیر این نیست.

با عرض پوزش من با دیدگاه شما موافق نیستم.
اینکه ادم هدفمند زندگی کنه و با برنامه باشه خیلی عالیه ولی فرق میکنه با مشابه محصول یه کارخونه بودن...
محصول کارخونه بودن طبق یه قوانین ثابت و خشک که فقط تولید بشی و اگه یه خط و خش کوچیک پیدا کردی به عنوان محصول از رده خارج محسوب بشی به نظرم با رویه ی انسان بودن خیلی فرق میکنه.

امیدوارم توکل برخدای رحمان ورحیم😊ک کلا شفابگیرم(:

:)

به قول یکی 

پشیمون نباش 

پشیمونی یعنی چی 

لذت ببر حتی به غلط :) 😂

اون حتی به غلطش منو کشته😂😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan