کارگاهی که چندین پست قبل تر نوشته بودم شرکت کردم هفته دوم تیرماه تمام شد!
خب همانطور که حدس میزدم خیلی بهتر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم و بهتر و قشنگ تر از آن، لحظاتی ما بین کلاس ها، ما بین حرف های اساتید، ما بین تمرین هایی که بهمان میدادند و من یک آن بدون اختیار خودم را در آن جایگاهی که باید تصور میکردم و درست مثل یک بچه ذوق زده میشدم، از آن ذوق هایی که یکهو انگار برق از کل وجودت رد میشود، لبخند عریضی بر لب هایت مینشیند، ضربان قلبت بالا میرود و ...
الان که اینها را نوشتم با خودم گفتم اینها نشانه های عاشقی هم هست گویا:) و بله هست و من دروغ نگفته ام که عاشق این کار هستم، عاشق این جایگاه...
داشتم میگفتم، از آن جلسات کارگاه به دلیل اینکه روزهای برگزاری پنجشنبه و جمعه ها بود چندین جلسه اش را نتوانسته بودم شرکت کنم که بعد از اتمام کارگاه جلسات ضبط شده را دنبال کردم و خب از بهترین مزیت های کارگاه های آنلاین همین قابلیت ضبط و دائمی بودنشان است.
دیروز که یکی از جلسات را نگاه میکردم استاد ما بین صحبت هایش گفت که اگر فرصت کردید زنذگی نامه ماریا مونته سوری رو بخونید یا یه فیلمی که به اسم `با تو آموختم` درباره اش ساخته شده رو حتما ببینید.
خب من از وقتی وارد پروسه ارشد شدم اسم مونته سوری رو زیاد دیدم، زیاد شنیدم و نظریه هاشو هم زیاد خوندم اما خب تنها چیزی که ازش میدونستم این بود که یه خانم صاحب نظر و صاحب روش تو حوزه نعلیم و تربیته که خیلی هم روش فوق العاده ای ارائه کرده اما هیچ وقت دنبال این نرفتم که بدونم چه سرگذشتی داشته.
همین دیروز یه سرچ ساده زدم و یه خلاصه ای از بیوگرافیش خوندم و دیشب و امروز هم همون فیلم رو که تو دو قسمت بود دیدم.
خانم مونته سوری اولین دختری بود که تو ایتالیا در سال ۱۸۹۰ بر خلاف فرهنگ کشورش و با وجود تمام مخالفت ها وارد دانشکده پزشکی شد و اولین پزشک زن شد.بعد از اون به دلیل شرایط سخت کاری و یجورایی نپذیرفتن جامعه و البته علاقه خودش وارد کار با یک گروه از کودکان معلول شد و پس از اون دوباره تو دانشگاه رشته تعلیم و تربیت و جامعه شناسی رو خوند و حیطه آموزش رو بیش از قبل دنبال کرد تا جایی که با وجود همه سختی ها و سد های پیش رو تونست اولین مهد کودک، اولین روش آموزشی و اولین مدارس ابداعی خودش رو نه تنها تو کشور خودش بلکه تو خیلی از کشور ها پایه گذاری کنه.
دو قسمت فیلم در مجموع نزدیک سه ساعت بود، روند آرومی داشت تقریبا اما من تک تک ثانیه هاشو با عشق نگاه کردم، چندین بار ما بین فیلم عمیقا گریه کردم و بارها دلم میخواست که ماریا وجود خارجی داشت و بغلش میکردم.
فیلم پر از عشق بود، مثل آنه شرلی، مثل پزشک دهکده، مثل معلم جزیره، مثل زنان کوچک...
و من عاشق ماریا شدم، عاشق تمام تنهاییاش، عاشق تمام نه شنیدن و کم نیاوردناش، عاشق زن بودنش و....
و چقدر رقت انگیز بودی تو جوزف! چقدر نفرت انگیز هستن مردهایی مثل تو، مرد هایی مثل تو که البته هنوزم هم تعدادشان کم نیست. و رقت انگیز تر از تو مادرت بود و مادر های امثال مادر تو!
راستش هر چقدر زن هایی مثل ماریا باعث میشوند که من عاشق هم جنس ها و عاشق زن بودنم باشم، زن هایی مثل مادر جوزف باعث میشوند حالم از هر چی زن است به هم بخورد و با خود بگویم خدایا اگر قرار است روزی به من پسری بدهی و من آن پسر را شاهزاده ای ببینم و به خودم این جرات را بدهم که دل دختری را بشکنم آن هم به این خاطر که من تعیین کنم آن دختر در حد پسر من هست یا نه، خدایا هیچ وقت به من پسر نده!
بله مادر جوزف، از زن هایی مثل تو و خانم مظفری و مادر آقا محسن( در فیلم ستایش:) ) و مادرهای دیگری که خودم میشناسم و چه نمیشناسم متنفرم.
البته که جوزف پسرت هیچ وقت لیاقت ماریا را نداشت و آنقدر حقیر و نا انسان بود که حتی حق مادر بودن را هم از ماریا گرفت!
اما نکته زیبای دیگر این داستان، مادر ماریا بود.
به نظرم مادر او برای جامعه ی امروزی هم یک زن فوق العاده آگاه محسوب میشه چه برسه به اون زمان. مادری که در کنار مخالفت های پدر ماریا، ماریا رو تشویق میکرد.
بله، یه جامعه سالم اول از همه به مادران آگاه و معلم های سالم و درست احتیاج داره.
مادران و معلمانی که خوی انسانی دارند انسان پرورش میدن!
ببینید یه کشوری مثل سنگاپور که آموزشش جزو بهترین های جهانه در عرض مدت نه چندان طولانی تو همه عرصه ها چطور رشد کرده! سرمایه گذاری و برنامه ریزی بلندمدت و میان مدتی که تو آموزش مخصوصا آموزش ابتدایی داشته بی نظیر بوده.