وقتی که دورم از تو درمونم فقط اشکه
بی تو زیارتنامهی من خط به خط اشکه
میشه یه شب خوابم بیای؟ ای خوش ترین رویام
من فکر حاجت نیستم، از تو تو رو میخوام
...................
آقاجان!
دلم را چطور آرام کنم؟
چطور اینهمه سنگینی را تاب بیاورم؟
دلتنگ آن لحظه ای هستم که هربار خودم را برای حرف زدن از زمین و زمان، از غصه ها، از گله ها، از درد ها و از همه چیز آماده میکردم و با کوله بار سنگینی به سوی شما میآمدم، اما تا پایم به حرم میرسید تمام آن حرف ها به باد فراموشی سپرده میشد و فقط اشک شوق و دلتنگی بود که ریخته میشد، آن لحظه ای که فقط شما بودی و شما، آن لحظه ای که هیچ پرده ای میان چشم و قلب و روح من و بارگاه شما وجود نداشت!
آخر میدانید آقاجان!
هیچ خانه ای باصفا تر از خانه ی شما در این کشور نیست!
هیچ میزبان و مولایی به میهمان نوازی و بنده نوازی شما نیست که در این تنهایی ها به خانه اش بروم!
آخر هیچ کسی نیست که گوشه ی حیاط خانه اش سر بر دیوار بگذارم و همه ی دلشکستگی هایم را در قطره ای اشک جمع کنم و از کنج چشمم بیرون بریزم و صاحب خانه هم همه اش را خوب بفهمد!
مگر جز شما به چه کسی میشود حرف زد و جز شما چه کسی بهتر مرهم میشود بر قلب و دل سوخته ام؟!
مگر جز آن هوای مملو از عطر شما مرهم بهتری هم هست؟
کاش سهمیه ی مشهد امسالم را حداقل در خواب میدادید!
آقاجان، شما میدانید در دل من چه هست؟ شما از دل من خبر دارید مگر نه؟
همین برای من بس است، بگذار آن دیگری( دیگران) هر طور که میخواهد فکر کند( کنند)...
پ ن: این روزا دارم به این فکر میکنم اگه قرار باشه روزی ازدواج کنم و مهریه ای تعیین کنم، قطعا سالانه یک سفر به مشهد قسمتی از این مهر باشه؛ همین قدر میدونم که من بدون حرم غمباد میگیرم!
اصلا مهم نیست مدتش چقدر باشه، یک روز یا یک هفته!
با اتوبوس یا قطار
تو مسافرخونه یا هتل!
هرجور که باشه، فقط باشه!
- ** گُلشید **