چهل و یکم

چهل و یکم

نشر صاد

نویسنده: حمید بابایی

بخشی از کتاب:دانه ی تسبیح را مشت کردم و بدون حرف بیشتری، به سوی حوض میان حیاط رفتم، هوا بی اندازه سرد شده بود. بالاپوش را محکم تر دور خودم پیچیدم. سطح آبِ حوض یخ بسته بود، اما یخ نازک بود و به محض اینکه با انگشت ضربه ای به آن زدم ترک برداشت و شکست.در همان لحظه باد سردی وزید و خورد توی صورتم و تمام تنم به لرزه افتاد.دانه ی تسبیح را انداختم توی حوض.در میان آب شفاف غوطه خورد و به آرامی پایین رفت.آن دانه های دیگر را هم در کف حوض دیدم.شبیه ده ها ماهی سرخ کوچک بودند که در تاریکی آب به آرامی میجنبیدند.حس غریبی داشتند.هر یک از آن دانه ها حکایت یک شبانه روز از مجاهدت ادریس بودند، حکایت یک شبانه روز از عهد او، به راستی ادریس که بود؟ در دلش چه میگذشت؟ در تنش چه میگذشت که اینطوری به درد و به زخم پاهایش بی اعتنا شده بود؟ دوباره یاد گفته ی حلاج افتادم: مرد آن است که دست صفات، که کلاه همت از تارک عرش در میکشد قطع کند...

...........

شده تا حالا تو ناراحتیاتون شنیدن حرف های یه دوست بهتون آرامش بده و برای لحظاتی آرومتون کنه؟

چهل و یکم تو این روزا برای من حکم اون دوست رو داشت.

چهل و یکم داستانیه که در زمان پهلوی اول روایت میشه، علاوه بر داستان اصلی، دغدغه ها و مشکلات اون زمان به خوبی به تصویر کشیده شده. گاهی تصویری از خوبان اون زمان و البته منفعت طلبان نشون داده میشه و تو رو حسابی به فکر فرو میبره!

چهل و یکم گاهی از زبان میرعماد نقل میشه و گاهی از زبان سوم شخصی که بیننده ی زندگی ادریس و گل نساء ست.

زمان داستان سیر متوالی نداره و هم حال روایت میشه و هم گذشته و این به قشنگی سیر داستان اضافه کرده.

تمام صحنه ها و لحظات اونقدری قشنگ توصیف شده که هر لحظه خودتو در صحنه حاضر میبینی.

هر لحظه کنار میرعماد زیر سقف مسجد گوهرشادی و نوشتن تذکره الاولیا رو اونم با خط زیبا و دلنشین میرعماد تماشا میکنی و گاهی هم بعضی از باب هارو از زبانش میشنوی اونم در حالی که صدای گوشنواز رقص قلم روی کاغذ به گوشت میخوره.

هر لحظه در کنار میرعماد و گاهیم کنار راوی سوم شخص، ادریس و سختی هایی که میکشه رو نگاه میکنی، نوای شیرین و سوزناک مناجات هاشو غذای گوش و روحت میکنی، سرسختی و تلاشش رو میبینی و مثل میرعماد شگفت زده میشی.

با عشق پاک و قشنگ ادریس به گل نساء به وجد میای و غبطه میخوری به آرامشی که بینشونه.

و امام مهربان و ملجا درماندگانی که عشق و محبتش تو سراسر داستان هست، امامی که با آغوش باز هر بی پناهی رو پناه میده، و تو هر بار با یادآوری حرم اشک میریزی و دلتنگ میشی واسه اون صحن و سرا و دلت میخواد کاش مثل اون دانه های تسبیح ادریس یه گوشه ای از اون صحن و سرا آرامش میگرفتی...

و نکته ی اصلی داستان که جز حسرت چیزی برای تو نمیذاره...

............

پ ن: اینم از کتاب چهل و یکم با وجود اینکه یک هفته ای میشه که خیلی هم زود تمومش کردم ولی الان درموردش نوشتم.

ممنونم از آقای صفایی نژاد بابت اطلاع رسانی برای دریافت این هدیه ی خوب. شما هم حتما سر بزنید و کتابی که دوست دارید رو دریافت کنید و اگه خوشتون اومد در موردش بنویسید.

 

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan