البته میدونید که میشه هم سختگیر بود هم مهربون و خوش اخلاق:)

چند روز پیش دخترخاله، پسرش یعنی امیرمحمد ۱۰ ساله ی کلاس چهارمی رو فرستاد پیشم، البته قبلش بهم گفته بود امیرمحمد بیاد پیشت باهاش یکم ریاضی کار کنی؟ بعضی جاهارو من نمیتونم بهش بفهمونم.

خلاصه منم نه نگفتم و در کل دوست دارم یاد دادن رو، به خاطر همین کلا از بچگی گاهی معلم خصوصی چندتا از بچه های فامیل میشدم و از همه مهمترشون داداش خودم بود که دربست در خدمتش بودم تا جایی که مشاور تخصصی کنکورشم بودمD:

یادمه تو مدرسه هم همینطور بود، حتی یبار که اول دبیرستان بودم چندتا از بچه ها تو درس ریاضی مشکل داشتن و معلممون بهشون گفت که با یکی از بچه ها شیفت مخالف بیاید مدرسه تا باهاتون کار کنه و حالا یه مبلغی هم بهش بدید چون زحمت میکشه و اونا هم به من گفتن و کلا نمیدونم چی بود که هر کسی منو میدید میگفت میشه بیای اینو برام توضیح بدی؟ انگار که مثلا رو پیشونیم نوشته بیاید من بهتون یاد میدمD:

حتی یبار که پیش دانشگاهی رو تموم کرده بودیم، شهریور بود که با چندتا از بچه ها و یکی از معلمامون قرار گذاشتیم بریم مدرسه همو ببینیم( چون معلممون به خاطر امتحانات شهریور اون روز مدرسه بود) خلاصه تو راهرو وایستاده بودیم که یه خانمه یهو اومد طرفم گفت دخترم میشه بیای یه دو دقیقه واسه این دخترم و دوستش دوتا نکته ی عربی بگی؟ تو روخدا یه چیزایی بگو که نیفتن.

من O_o( واقعا چرا فکر نکرد شاید من خودمم جزو مردودیا باشم؟ یا اصلا چرا فکر نکرد من شاید عربیم خوب نباشه؟) خلاصه یه چند دقیقه ای هم یه دوتا نکته به اونا گفتیم.

بگذریم

اون شب با امیرمحمد کار کردم و واقعا به فاجعه ی آموزش های آنلاین پی بردم:|

چون خیلی از بچه ها از جمله خود امیرمحمد سوای هوش خوب یا معمولی که دارن سربه هوا و بازیگوشن و باید همش بهشون گوشزد کنی حواست باشه.

آخرشب خاله و دخترخاله خونمون بودن و توحیاط داشتن آماده میشدن که برن، درسی که باید میگفتم بهش تموم شده بود و دوتا تمرین اضافه دادم بهش تا تثبیت بشه که گفت وای گلشییید( البته که اون اسم خودمو گفت) یاد گرفتم دیگه مامانم اینا دارن میرن، گفتم امیرمحمد حواستو قشنگ جمع کن تا اینو درست حل نکنی نمیذارم بریا، انقدر تمرین میدم تا درست حل کنیD: نگم براتون که اون تمرینو کاملااا درست و بدون مکث حل کردD:

دو روز بعدش قرار بود رب بپزیم و خاله هم میخواست تو حیاط ما بپزه و از بعداز ظهر تو حیاط بودیم، به امیرمحمد گفتم تمریناتو فرستادی واسه معلمتون؟ گفت آره. بعدش خاله گفت این الان معلم خصوصیه ها.

امیرمحمد خندید.

مامان گفت خوبه گلشید معلمتون باشه؟ خندید گفت آره خیلی خوبه از این معلممونم بهترهD:

بعدش گفت ولی خیلی سخت میگیری پدر آدمو درمیاری:))

گفتم آره پس چی یه هفته بدن شما رو دست من ببین چی ازتون میسازمD:

دخترخاله هم گفت آره والا همون مگر تو اینو درسخون کنیD:دستت درد نکنه تو رو خدا هرازگاهی بفرستمش بیاد.

گفتم باشه و یه چشمکی زدم و گفتم پول میگیرما:) دخترخاله متوجه شوخیم شد خندید گفت باشه ، شنیدی امیرمحمد؟ گفت من که پول ندارم ولی برات گلدون میارم( تو خونشون یه عالمه گلدون کوچولو جمع کرده و حالا تو نگهداریش مونده و دربه در دنبال کسیه بفروشه بهش:) ) قبلا بهش گفته بودم میخوام چندتاشو ازت بخرم، گفتم باشه قبول من که میخواستم ازت بخرم حالا دیگه پول نمیدم پاش:)

امروز اومد خونمون دیدم دوتا گلدون برداشته آورده:)

گفتم شوخی کردم امیرمحمد نمیخوام بابا، گفت نه اخه از اینا سه تا دارم!

O_o

رفتم دیدم دوتا از کوچولو ترین و ساده تریناشو آورده:)))

بعدا فهمیدم به مامانشم نگفته و خودش اونارو برداشته آورده:) هر کاری هم کردم نبرد.

عکس

 

این یاد دادنه یه حس خوب واقعی تو قلبم به وجود آورد و خوشحالم از این بابت:)

و میفهمم که حال دلم چقدر با این کار خوب و خوب تر میشه!

و چقدر زیاد آرزو میکنم بودن در دنیای بی آلایش بچه ها رو.

  • ** گُلشید **

دنیای قشنگ بچه‌ها...

اوهوم:)
قشنگ و پر از حس خوب...

سلام عزیزم

اصلاً با بچه ها بودن عالم خاصی داره وقتی ام بخوای چیزی یادشون بدی حتی اگه بازیگوش ترین ها هم باشن دیگه فراتر از هر حس خوبیه چون دنیاشون پراز پاکیه

سلام همراز جان.
آره واقعا خیلی حس خوبی میده به آدم.

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan