این قاب دلخواه خانه ی منه.
همین تصویر به ظاهر ساده ی سبز و آبی که برای من دنیاییه.
اسمش رو گذاشتم رعنا!
دوستانی که از قبل تر ها منو همراهی میکنن احتمالا یادشون هست که چندین بار ازش عکس گذاشتم و درموردش نوشتم.
رعنا تفاوت سنی زیادی با من نداره، شاید چندسالی من ازش بزرگتر باشم ، یادمه خیلی بچه بودم که بابا اونو آورد و تو کوچه کاشتیمش.اما حالا اون خیلی از من بزرگتره، خیلی از من صبورتره و خیلی هم فروتنه!
رعنا همراه من قد کشید و حالا به قدری بزرگ شده که از فاصله ای که همیشه نگاهش میکنم دیگه تو قاب دوربین کاملا جا نمیشه.
هر وقت دلم بگیره بلند میشم و از پشت پنجره ی اتاق نگاهش میکنم یا میرم و رو پله ی تو حیاط میشینم و باهاش حرف میزنم، البته حرفامو فقط با نگاه کردن بهش میفهمونم و اونم با تکون دادن برگاش با من حرف میزنه!
میدونم که رعنا تا وقتی که ما هستیم سرجاش هست، ولی خیلی وقتا نگرانش میشم که نکنه بعد از ما بلایی سرش بیارن!
همیشه هم بهش میگم تو باید حالا حالا اینجا بمونی و خونه ی گنجشکای بازیگوش باشی و خاطراتت با من رو براشون تعریف کنی، حالا حالاها باید بمونی و سایت رو بی منت تو گرمای تابستون اینجا پهن کنی...
ممنونم از مریم عزیزم بابت دعوتم به این چالش و ممنون از بلاگردون برای شروعش.
دعوت میکنم از همه ی دوستانی که دلشون میخواد شرکت کنن ولی کسی دعوتشون نکرده.
+و اما پیشنهادی که دارم برای عزادارن حسینی.
حالا که ایام محرمه و فهم علت ها و درک این واقعه و بالتبع تلاش برای خودسازی و نبودن بین یزیدیان خیلی بیشتر از فقط و فقط گریه و زاری و بعد عاطفی اهمیت داره، بیاید فقط یه قسمت کوچکی از عزاداریامون رو به مطالعه و بینش در این مورد اختصاص بدیم، خیلیامون تو این زمان چله هایی مثل زیارت عاشورا میگیریم، بیاید یکم متفاوت تر و مفیدتر عمل کنیم و چله ی مطالعاتی بگیریم که شاید حتی به چهل روز هم نرسه.
در این مورد نویسنده ی وب تلاجن ( پست رو مطالعه کنید تا با روند آشنا بشید) حرکت مثبتی رو ایجاد کردن که پیشنهاد میکنم حتما همراهی کنید.
اینجا قسمت اول این مجموعه هست که امروز شروع شده و فکر کنم حدودا یه ربع وقت لازم داشته باشه.
اگر دوست داشتید اطلاع رسانی کنید تا به تعداد عزاداران آگاه اضافه بشه و هر چقدر گروه همخوانی بزرگتر بشه قطعا خیلی بهتر خواهد بود.
ممنون از همراهیتون.