سلام دوستان بازم با یه چالش در خدمتتونم:)
نویسنده ی وب سکوت این چالش رو راه انداختن و باید ۱۰ کاری که میخوایم قبل از مرگ انجام بدیم رو بنویسیم.
ممنونم از نویسنده ی وب تکرار یک تنهایی بابت دعوتم به این چالش.
خیلی وقتا هممون( البته شما رو نمیدونم بیشتر خودمو میگم) از یاد مرگ غافل میشیم و همین باعث میشه اونجور که باید زندگی نکنیم و یا اون قدری درگیر این دنیا و بازیاش بشیم که هدف از به این دنیا اومدنمون رو فراموش کنیم.
مرگ برای من همون قدر که ترسناکه، جذابم هست!
حالا نه اینکه آدم خوبی باشم و از حساب و کتابا نترسم، نه، اتفاقا بخش ترسناک همونه، هر چند که همون قسمت هم برام جذاب به نظر میرسه.
از وقتی که حرفای افرادی که تجربیات نزدیک مرگ رو داشتن خوندم، این جذابیته برام بیشتر شده.اینکه میگن بعد از مرگ آدم به خیلی چیزا آگاه میشه رو واقعا دوست دارم و مشتاقم که خیلی چیزا رو بفهمم و اینکه موقعی که روحم همراه عزرائیل میره بالا آسمونا و ستاره ها رو قشنگ تماشا کنم:)))
همیشه هم برام چجوری مردن از خود مردن ترسناک تر بوده، خیلی میترسم از اینکه مرگ دردناکی داشته باشم!
خواستم ده تا کاری که قبل از مرگم انجام بدم رو بنویسم، دیدم شاید بعضیاش شبیه مال بقیه باشه مثل خوندن کتاب و خوب زندگی کردن و ازدواج و رسیدن به آرزو ها و اهدافی که داریم و انجام کارای خیر و ...
بعدش به این فکر کردم که خب همه ی اینا به زمان نیاز داره به برنامه ریزی نیاز داره، بعضیاشون به شرایط ویژه ای نیاز داره و خلاصه ممکنه تا لحظه ی مرگ فرصت انجامشون رو نداشته باشیم و البته که خیلیاشونم به اراده ی خودمون بستگی داره.
بعدترش با خودم فکر کردم خب اگه یکی بهم بگه دقیقا یک روز تا زمان مرگت وقت داری، اون وقت چه کارایی هست که میخوام انجام بدم و رسیدم به این کارا:
۱_اون روز بعد از نماز صبح نمیخوابم، تا قبل از طلوع خورشید به همه ی گذشته ی خودم فکر میکنم و مطمئنم کلی گریه خواهم کرد به خاطر فرصتایی که از دست دادم، به خاطر روزایی که میشد خوب زندگی کنم و نکردم و به خاطر همه آرزوهایی که میخواستم بهشون برسم و حالا قرار نیست که برسم. از خدا بابت تمام بدیا و ظلمایی که جه در حق خودم و چه در حق بقیه کردم طلب بخشش میکنم و بعدش بابت تمام نعمتا و این روزایی که خدا بهم اجازه ی زندگی داد تشکر میکنم. لحظه ی طلوع میرم تو حیاط و با لذت خورشید و آسمونو نگاه میکنم و صدای گنجشکا رو گوش میدم و از عطر هوای صبح لذت میبرم و دوباره شکر به خاطر فرصت حس این لحظه. و کلا اون روز از همه چیز با تموم وجودم لذت میبرم.
۲_اون روز دو جا حتما باید برم، یکی یه امام زاده تو یه روستای نزدیک شهرمونه که عاشق اونجام و یکی هم مدرسه ی دوران راهنمایی و دبیرستانم که بهترین روزهام اونجا بوده.
۳_به دوستام و کسانی که دوسشون دارم زنگ میزنم و دوباره صداشونو میشنوم و ازشون حلالیت میگیرم. و حتما به هر دو پدربزرگ و مادربزرگم سر میزنم.
۴_اون روز به همه ی اونایی که تا حالا زبانی بهشون نگفتم "دوستت دارم" این جمله رو میگم.
۵_اون روز ناهار قرمه سبزی و شام هم پیتزا، عصرونه هم آش دوغ و کیک بستنی میخورم. واسه صبحونه هم فقط شیرموز میخورم چون از صبحونه خوشم نمیاد:)
۶_پدر و مادرم رو یه دل سیر نگاشون میکنم و ازشون تشکر میکنم و معذرت خواهی میکنم ازشون بابت خوب نبودنام.
۷_یکم کار خیر انجا میدم، مثلا اون روز کلا کارای خونه رو انجام میدم که مامانم هیچ کاری انجام نده، یا یکم صدقه کنار میذارم. یا هر جور شده اون روز به یه بهزیستی یا شیرخوارگاه یا سالمندان سر میزنم و تو خیابون به مردم لبخند میزنم و خیلی کارای دیگه که میشه انجام داد.
۸_اون روز یه نماز درست و حسابی میخونم، به خاطر اینکه اون اخرین نمازم با این جسمه، و دعای ابوحمزه ی ثمالی رو که همیشه تا نصفه میخوندم رو تمومش میکنم، به خاطر آرامش و حس خوبی که داره و قرآن رو بارها باز میکنم و میخونم.
۹_اون روز سعی میکنم کوچکترین ناراحتیا و دلخوریا آز آدما رو از دلم بیرون کنم و خوبیاشونو به یاد بیارم.
۱۰_ یه نقاشی قشنگ میکشم و بعدشم دفتر خاطراتم رو تکمیل میکنم و تو یه کاغذ جدا حرفا و نگفته هامو برای نزدیکانم مینویسم.
بعد از فکر کردن در مورد کارایی که میخوام انجام بدم که بیشتر از ۱۰ تا بود حالا به این فکر کردم که اگه اخر اون روز بهم بگن بازم فرصت داری ولی معلوم نیست چند روز، اون وقت چی کار میکنم؟
دیدم حالت زندگی ما دقیقا همون دومیه، میدونیم فرصت داریم ولی نمیدونیم چقدر ولی بازم غافلیم و به این فکر کردم که اگه هر روز مثل اون یه روز زندگی کنم چقدر زندگی خوب و قشنگ میشه و چقدر بهتر قدر لحظه ها و زمان و زندگی رو خواهم دونست و کاش بتونم خیلی از اون کار ها رو انجام بدم در کنار برنامه های بلند مدتی که دارم.
ممنونم که مطالعه کردید.
همتون دعوتید، مدیونید:) اگه دوست داشته باشید این چالشو بنویسید ولی بگید چون کسی دعوتم نکرد نمینویسم، اسم نمیبرم ولی همتون دعوتید که اگه دوست داشتید بنویسید.