ای من، به یاد بیاور گردنه های پرپیچ و خم را...

بگذار این بار بنویسم، بگذار جور دیگر بنویسم، بگذار تمام، نه بخشی از این ذهن آشفته را بیرون بریزم.

بگذار عمری تنها حرف زدن و تنها شنونده بودن را دور بریزم.

بگذار این بار از خودم و برای خودم بنویسم.

بگذار این بار در تحسین این من بنویسم

بگذار تا این ذهن نوشته ها حک شوند تا این من کمی سبک شود.

منی که خدا او را با همدمی روانه ی این دنیا کرد، منی که نام بیماری اش را همدم گذاشت تا با او رفیق شود.

منی که کودکانه به رویاهای صورتی رنگ کودکی اش لبخند میزد و بی خبر از همه جا که این همدم با او چه ها خواهد کرد

همدمی که با بقیه ی همدم های از جنس خودش کمی فرق داشت، همدمی که این من را نه روانه ی بیمارستان کرد و نه جسمش را به درد آورد. تنها روح بود که غم داشت و تنها ذهن بود که بابتش استرس.

من، به یاد داری کودکی ات را که چه مظلومانه بیخیال بودی؟

به یاد داری حتی دکتر رفتن های سالانه به تهران برایت تفریح بود؟ به یاد داری هربار معاینه ی کوتاه مدتی بود و در پی اش سر تکان دادنی و جمله ی تکراری" همون وضعیته و کاری نمیشه کرد" و غم چهره ی پدر و مادر و تو همچنان بی درک و سرخوش و خندان.

ای من، به یاد داری که تا به امروز چه زجری سر درس خواندن هایت کشیده ای؟

به یاد داری که این همدم چه زود تو را بزرگ کرد که هیچ گاه از غم هایت به مادرت نگفتی تا مبادا بر غم هایش بیفزایی؟

به یاد داری استرس های قبل از امتحان هایت را؟

به یاد داری معلم هایی که گاهی تو را نمیفهمیدن و گاهی انگ دروغ گو بودن به تو میزدن را؟

به یاد داری که چه خوش خیالانه پای هدف کنکورت نشستی و این همدم تو را از رسیدن به آن بازداشت؟ 

ای من، این ها را گفتم که به یاد بیاوری، به یاد بیاوری رنج هایت را، هرچند که هیچ وقت فراموش نمیشوند و ادامه خواهند داشت؛ که ببینی مسیر گذشته ات را در یک آن، که بدانی چه ها کشیده ای تا به اینجا برسی که ببینی بهتر بودن از بقیه با وجود سختی هایت را.که ببینی قوی بودنت را.

به یاد می آوری بهترین بودن هایت را؟

خدایا

تو مرا به اینجا رساندی، تو مرا از گردنه های پر پیچ خم سختی های زندگی به اینجا رساندی

هرچند که این همدم مرا از خیلی چیز ها محروم کرد ولی تو را بیش از هر چیزی سهم من قرار داد

حال که از دستیابی به رویای پیشینم ماندم اما تو مرا امیدی دیگر بخشیدی، تو مرا قدرت و نیرویی دیگر بخشیدی تا دیوار روبه رویم را نابود سازم و مسیری دیگر برای خود بازجویم.

و چقدر کم دارم این روزا همدم و همسفری از چنس خودم را.

و چقدر کم دارم نیروی نیروبخش عشق را و چقدر کم دارم عشق ورزیدن را...

 

 

پ ن ۱: معذرت میخوام اگه اوقاتتون رو تلخ کردم.

پ ن۲: خدا خیلی مهربونه خیلییییی.روزی صدبار باید مثل حشمت فردوس بهش بگیم: بیبین، خیلی مشتی هستی خیلی

پ ن۳: امروز منابع ارشدم رو تکمیل کردم و برنامه ریزی هام رو هم انجام دادم و به امید خدا از فردا شروع میکنم، حس درس خوندنم اینبار با دفعه های قبل خیلی فرق میکنه، یه ذوق خاصی همراه با یه اطمینان قوی و قلبی به خودم دارم، طوری که تا حالا اینجور به خودم اطمینان نداشتم.

پ ن۴: امروز که کتابامو ریختم رو زمین مامانم با یه حالت افسرده میگه ای واای خدا بازم درس:) انگار ایشون میخواد جای من درس بخونه:) بهش میگم مادر من ، من خسته نمیشم و شروع میکنم به آروم کردنش

کلا همیشه من باید به مامانم دلداری بدم و آرومش کنم:) برعکسه.

سال کنکور هم من اروم بودم و مامانم استرس داشت و من داشتم ارومش میکردم:)

پ ن۵: برام خیلی دعا کنید.ممنونم ازتون.

 

 

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan