بازم تو خواب من با من قدم بزن آروم و سر به زیر!

۱_شاید از خود پرسیده باشید که مخاطب عنوان پست چه کسی است؟ راستش را بخواهید خودم هم نمی‌دانم! مثل پست های قبل که نوشته بودم این روزها دلتنگم و نمی‌دانم دلتنگ چه کسی یا چه چیزی یا شاید هم همه چیز و هیچ چیز!

این آهنگ احسان خواجه امیری را خیلی دوست دارم، مثل خیلی از اهنگ های دیگرش.

 

 

راستش بعضی از آهنگ ها برای آدم ترکیبی از احساسات عجیب و غریب و دوست داشتنی را به ارمغان می‌آورند که تو خود نمیفهمی چطور اشک از چشمت می‌ریزد یا بغض می‌کنی!

شاید بعد ها یک پست در مورد آهنگ ها نوشتم.

۲_چند شب پیش بود که خواب دبیرستان و دوستان دبیرستانی ام را دیدم، دوستانی که از ابتدایی تا اخر دبیرستان با هم بودیم و چنان از دیدن آن خواب دلم گرفت و دلتنگ گذشته شدم که برای خودم هم عجیب بود، دلتنگ دوستانی که ازدواج یا شاید دانشگاه پرده ای میانمان کشید؛ خیلی دلم می‌خواست که بروم و تلفن را بردارم و به تک تکشان زنگ بزنم اما...

یادم می‌آید سال اخر دانشگاه که کارآموزی می رفتیم یکی از مربی ها بهمان گفت که شرط می‌بندم دو سال دیگر ، هر سال یکبار هم به زور همدیگر را ببینید، و ما با اطمینان گفتیم که نه ما آنقدر با هم صمیمی هستیم که از هم دور نشویم، و او آن موقع گفت حالا به حرفم می‌رسید!

و حالا با گذشت سه سال دارم می‌بینم این اندک اندک سرد شدن روابط را!

البته این روزها دیگر این را می‌دانم که یک طرفه نمی‌توان رابطه ای را حفظ کرد!

۳_این روزها خبر قبولی کنکوری ها و دانشجو شدنشان خیلی خوشحالم کرد و مرا برد به آن روزهای اول دانشجویی، همان روزهای ترمک بودن:) 

ترمک که بودیم وقتی ترم بالایی ها بهمان میگفتن ترمک به خودمان می‌گفتیم اخر مگر چه رفتارهایی داریم که اینها حتی اگر ما را نشناسند هم زود می‌فهمند ما ترمک هستیم؟ تا وقتی که خودمان تبدیل به ترم بالایی شدیم و فهمیدیم:)

پارسال دو تا درس جبرانی به دلیل تغییر رشته ای بودنم بهم داده بودند و ان هم با ترمک ها:) تازه آن موقع معنای لبخندهای معنادار ارشدها یا ترم بالایی ها سر کلاس خودمان وقتی ترمک بودیم را فهمیدمD:

۴_پسر بچه ی ۴ ساله ی کوچکمان خانه ی مادربزرگش بوده و خاله اش به گوشی مادرش زنگ زده و طبق معمول هم این جواب داده و در جواب خاله اش که پرسیده کجایید گفته"خونه ی مادرشوهر مامانم"O_o

شما بچه بودین می‌دونستین مادربزرگتون همون مادرشوهر مامانتونه؟:)))

یا سر سفره ی شام در جواب پدر و مادرش که می‌گویند شلوغ نکن بیا غذا بخور برگشته و می‌گوید" بسه دیگه خستم کردید":))

با آن موهای بلندش که نمیگذارد کسی کوتاهشان کند بی شباهت به دخترها نیست و آمده جلویم و می‌گوید بیا موهامو بباف بعدشم گوجه ای جمعش کن:))

۵_دو سه روزی است که بر سر یک دوراهی مانده ام، احتمالا تا پایان این ترم دیگر باید موضوع پایان نامه مان را اعلام کنیم و یک طرف ماجرا انتخاب یک پژوهش کمی و تمام کردنش در عرض ۵_۶ ماه و به قول استادمان بدون تولید حتی یک خط علم جدید و ارائه ی چیزهای تکراری و گرفتن مدرک!

و طرف دیگر انتخاب یک پژوهش کیفی و قدم نهادن در راهی سخت و زمانی حداقل یک ساله اما تولید حداقل یک پاراگراف علم جدید و احساس ارزشمند بودن کردن!

و ان پیامی که در تویتر دانشگاه نوشته بود پایان نامه ی سخت برندارید، پایان نامه به اندازه ی کافی فرسایشی و سخت هست...

۶_چند ماه دیگر ۲۵ سالم می‌شود! سنی که همیشه حس می‌کردم وقتی به آن برسم خیلی بزرگ شده ام و به خیلی چیزها رسیده ام!

مثل همان بچگی هایمان که فکر می‌کردیم ۲۰ ساله ها چقدر بزرگ هستند!

۲۵ سالگی و پایان نامه برایم چیزهای ترسناکی بوده اند همیشه و جالب است که هر دویشان قرار است مصادف با هم شوند:)

  • ** گُلشید **

امیدوارم همیشه حال دلت مثل حال پستت خوب باشه :))

ممنون آرامش عزیز همچنین:)❤

پایان نامه سخت برندار 

 

اعصاب خوردیه به زحمتش هم نمی ارزه 

 

اوهوم واقعا اعصاب خوردیه طبق چیزی که شنیدم و دیدم!

دوستی می‌تونه یک طرفه باشه. ما که پیاز نیستیم قانون سوم نیوتن بگه نیرو ها مساوی! ما انسان یم. گوشی رو بردار، زنگ بزن.

پایان‌نامه و سختی هاش هیچ اهمیتی نداره، قشنگترین جای زندگی اینه که گوشی رو برداری زنگ بزنی.

چی بگم....
ولی خب من هم نمیگم نیروها مساوی ولی خب یه جایی روابط سرد شده رو دیگه نمیشه از سر گرفت.

امیدوارم بیست و پنج سالگیت قشنگ تموم بشه گلشید❤️

* خواجه امیری عشقه:))

*کمی بیشتر از کمی فضولی:)) : رشتتون چیست؟🤭

ممنونم عزیزم:)❤

رشته ی کارشناسیم یا ارشد؟:) یه پیام خصوصی بده بگم بهت.

+خوش اومدی ویانا خانوم:)🌹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan