تقریبا فروردین پارسال بود که یه پیج تو اینستا ایجاد کردم و اسم و بیو و فالو شدن از سوی دوستان و آشنایان و فالو کردنشون و از این حرفا.
خب دلیلم برای عدم نصب تا اون موقع این بود که از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی خب گفتم بذار اینم یه امتحانی بکنیم.
خلاصه چند ماهی گذشت، به گمانم ۶ ماه شاید، و من اون اواخر با حالتی شبیه به اوق( عوق؟)زدن فضای اینستا را همراه با آن صفحه پاک کردم.
اگه تا موقع ایجاد صفحم فکر میکردم لوس بازیه، موقع پاک کردن یقین پیدا کردم که لوس بازیه:)
نه تنها لوس بازی پر از زندگی و لبخندای فیک و الکی و مسخره و تقلید و بگذریم...آهان اینم بگم در این حد که کسانی رو داشتم که چک میکردن من چه پیجایی رو فالو کردم کجارو لایک کردم کجا نظر گذاشتم:) در این حد یعنی بیکار و ...
چند ماهی گذشت و دوباره نیاز به اون چند عدد پیج مفیدی که داشتم کردم و اینبار یه پیج زدم و فقطططط صفحات آموزشی و مفیدی که میخواستم و دنبال کردم و چی از این بهتر؟:)
چند وقت پیش این به ذهنم رسید که خاطراتمو تو اون صفحه ثبت کنم، به این صورت که عکس از لحظه هام بذارم و متن روزمره ام رو بنویسم:)
البته نه فقط خاطرات، هر چیزی که قبلا فقط متنشو تو دفتر ثبت میکردم حالا یه عکس هم همراهش میذارم که کاملا به یادم بیاد بعدها.
احتمالا اگه کسی به طور اتفاقی صفحم رو ببینه با خودش بگه این دقیقا واسه کی داره پست میذاره؟ احتمالا یه چیزیش میشه:)
دیروز این عکسو همراه چند عکس دیگه گذاشتم و یه متن بلند بالا هم نوشتم پاش. نوشتم:
"من خوبم:)
هنوزم گرین گیبلز( به تقلید از آنه شرلی اسم اینجا رو گذاشتم گرین گیبلز) برام پر از حس خوبه، هنوزم میتونم بخندم، هنوزم میتونم هیجان زده بشم، امروز.......................................................... .
مطمئنم این روزای کسل کننده به زودی تموم میشه، دنیا لطفا زیباتر شو...."
عکاس این عکس هم همون شاگرد ده سالم یعنی امیرمحمده:)
داره میره کلاس گیتار، بهم گفت تو بهم ریاضی یاد میدی منم بهت گیتار یاد میدم:)
چندشب پیش نت سفید و سیاه و گرد و پرچم دار و اینارو بهم یاد داد، یجوری ژست معلم بودنم گرفته بود که نگو:)
همینقدر بگم که این بچه به اندازه ی خودش مثلا میخواد سعی کنه هوامو داشته باشه:)
دارم به حس معلما وقتی شاگرداشون براشون کادو و گل میبرن فکر میکنم:)
+وقتایی که حوصله ی فکر کردن برای عنوان رو ندارم، عنوان پراکنده نوشت رو میذارم:)