یا صاحبَ کلّ نجوا
ناتانائیل! با تو از انتظار سخن خواهم گفت
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار میکشید،
انتظار اندکی باران...
ناتانائیل! ای کاش هیچ انتظاری در وجودت
حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد
بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد
منتظر هر آنچه به سویت میآید باش
و جز آنچه به سویت میآید را آرزو مکن
جز آنچه داری آرزو مکن
بدان که در لحظه لحظه میتوانی خدا را به تمامی در درون خود داشته باشی
کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحب عاشقانه
زیرا آرزوی ناکارآمد به چه کار میآید؟
عجبا! ناتانائیل، تو خدا را در تملک داری و خود از آن بی خبر بودهای
تملک خدا یعنی دیدن او، اما کسی به او نمینگرد...
ندیدهای، چون او را در پیش خود به گونهای دیگر مجسم میکردی!
ناتانائیل! تنها خداست که نمیتوان درانتظارش بود
در انتظار خدا بودن، ناتانائیل! یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو
و همه خوشبختی خود را در همین دم قرار ده...
آندره ژید
.................................
+راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
کارپرداز دل و سوز دل و ساز دلی
++شاید صلاحم اینه که نشه، شاید بهتر اینه که ادامه ندم به این رویا، هر چند که دل باید بفهمدکه نمیفهمد.
+++و للملهوفینَ بِمَرصَدِ اِغاثَهِ
و برای فریادرسی اندوهگینان آماده ی فریادرسی هستی...