این روزا گذر زمان بیشتر از هر چیزی داره منو شوکه میکنه!
الان هم وقتی که دیدم از آخرین پستی که گذاشتم چهار ماه گذشته واقعا شوکه شدم،
این روزا گذر زمان بیشتر از هر چیزی داره منو شوکه میکنه!
الان هم وقتی که دیدم از آخرین پستی که گذاشتم چهار ماه گذشته واقعا شوکه شدم،
۱۵ اسفند که پایان ناممو دفاع کردم دقیقا مصادف شد با انتشار دفترچه آزمون استخدامی آموزش و پرورش!
اصلاحات پایان نامم یه طرف، ماه رمضان و روزه گرفتن و کم انرژی بودن یه طرف، مهمونیای عید که اکثرشونم افطار بود و حتی به بعد عید هم کشیده شد
یادم است چند روز قبل از اینکه جواب آزمایش بیاید، همان شبی که شب شهادت حضرت زهرا بود و خاله جان بساط سمنو پزان راه انداخته بود و تا نیمه های شب پای دیگ سمنو بودیم، موقع هم زدن سمنو هر بار بعد از یاد کردن هر کسی که در ذهنم بود
نمیدانم این بار چندم است که داغی اشک گونه هایم را گرم میکند و در حالی که لبم میخواهد پیش خدا نجوا کند که «آخر چرا؟» مثل تمام دفعات قبل در تمام این سال های زندگی ام، دستی پنهانی جلوی دهانم را میگیرد و نوایی در ذهنم میگوید
دیروز حوالی ظهر که بیکار شده و دستم را زیر چانه ام زده بودم تا به این فکر کنم که چه کار کنم و به هر کاری که به ذهنم میرسید برچسب حوصله ات را ندارم میخورد ناگهان نرگس به ذهنم آمد و یادم آمد که بعد از چهلم پدرش میخواستم بهش زنگ بزنم و اما حالا بیش از دو هفته از چهلم گذشته و من هنوز با نرگس تماس نگرفته ام
۱_در راستای پست قبل باید بگم که گاهی وقتا درسته آدم نظرات یه پست رو میبنده اما دریافت تعداد اندکی از پیام ها اونقدری به آدم دلگرمی و حس خوب میده که ناخوداگاه لبخند رو لب آدم میشینه، حس اینکه کسانی هستند که کیلومتر ها دور از تو حرفاتو شنیدن
با خود میگفتم چطور میشود که ویرانگری شیرین باشد؟ چطور میشود که ویران شوی و دوباره از نو ساخته شوی؟!
گاهی خاکستری هستی که سیمرغی با ندایی از درون خاکسترت
آن حسی که سبب میشود خورشید را پر فروغ تر و درخشان تر ببینی، پاییز را زیباتر، برگ های زرد و نارنجی و قرمز درختان را زرین تر، آتشین تر و گلگون تر بنگری
با خودم گفتم یکبار هم که شده قلم به دست شو و ادای این آدم های باکلاس جدی را دربیاور و هر چه میبینی و فکر میکنی و میشنوی و حدس میزنی و مطمئن هستی را روی کاغذ پیاده کن که نوشتن نتیجه خواهد داد و حتی اگر نتیجه هم ندهد حداقل کمی تو را آرام خواهد کرد.
صبح زود باشد و هنوز اثر باران شب گذشته در چهره ی زمین نمایان باشد، صبح باشد و دوباره آسمان رعدی بزند و دلبرانه غرشی کند و کوچکی هم ببارد... صبح باشد و