گاهی هم جبر پیروز می‌شود، شاید!

تا قبل از این فکر می‌کردم می‌توانم متفاوت باشم، می‌توانم شرایط را برای زندگی آینده ام خیلی متفاوت رقم بزنم، می‌توانم با تلاش هایم زندگی ای با رنگی متفاوت از زندگی اطرافیانم و جایی که در آن متولد شده ام بسازم.

فکر می‌کردم اگر بخواهم می‌توانم مسیر زندگی نسلی که قرار است از من متولد شوند را تغییر دهم. 

فکر می‌کردم سرنوشت آنقدر ها هم بی معرفت نیست که جایی و روزی به من بگوید همیشه هم خواستن توانستن نیست!

فکر می‌کردم که هیچ وقت روزی نمی‌آید که در این موضع ضعف نشان دهم!

هوم، فکر های زیادی می‌کردم، البته که تلاش های زیادی هم کردم که بتوانم خودم را از شرایط و جبر نادلخواهی که در آن متولد شدم به شرایط دلخواهم برسانم!

اما یادم رفت که گاهی آنقدر قدرت جبرها زیاد است که نهایتا شاید ناچار شوی که خودت را با آن جبر وفق بدهی!

جبرهایی که خودت نمی‌دانی بیشترین تقصیر گردن کدامشان است؟! محل تولد؟ خانواده؟ فرهنگ؟ شرایط جسمی؟ یا حتی جنسیت؟!

نمی‌دانم! شاید هم من آنقدری قوی نیستم که تحمل کنم!

یا شاید هم آنقدری دل و جرات ندارم که بر بعضی ترس ها غلبه کنم.

تمام سعیم در این روزها این است که مثل تمام لحظه های حساس گذشته ام دلم را به خودش بسپارم تا تصمیم درست را نشانم دهد. حتی اگر به خیالم باب میلم نباشد.

بچگانه است اما کاش کسی از سوی خودش می‌امد و راه درست را نشانم می‌داد...

 

پ ن: خیلی برام دعا کنید.

 

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan