یه خواستگاری بود که عجیب ترین و حرص درار ترین چیزارو ازش دیدم، البته نمیدونما شاید تو اون برهه سر قضایایی زیاد حساس بودم و کلا دلم به خواستگاری نبود ولی جدا هر چی فکر میکنم میبینم که نه واقعاا کلا یجوری بود.
تو جلسه ی اول صحبت ها که بعد یکی دوتا سوال سریع پرسید مهریه رو چندتا میزنید شما؟:|
شاید باورتون نشه ولی تا جلسه ی بعد دوبار دیگه پرسید و تو جلسه ی دوم هم بازم پرسید( با اینکه همون بار اول گفته بودم تعداد خیلی بالا نمیزنیم) و اصرار و اصرار که ته تهش ۱۴ تا:) حالا من با تعدادش مشکلی نداشتم ولی با اینهمه تمرکز رو مهریه چرا.
از جمله چیزای دیگه اینکه دوبار پرسید"بابات چقدر میگیره؟" به همین سوی چراغ قسم به همین شکل هم پرسید:|
یا مثلا پرسید طلا داری؟
یا خانوادت ازت حمایت میکنن تو مسائل مالی؟
یا از بابات پول تو جیبی میگیری؟
:/
من که همون جلسه ی اول جوابم مشخص بود اما اصرار از خانواده( شما بشنوید مامان و خاله) که خانوادش خوبن و پسر سالمیه و فلان با یه جلسه چیزی معلوم نمیشه یکم بیشتر حرف بزنید بعد تصمیم بگیر منم تسلیم شدم.
یه چیز باحال دیگه اینکه تو هر دو کلمه حرف زدن یکسره میگفت خب سوال بپرسید دیگه:)))
تو جلسه ی اول گفت که من تا حالا جایی خواستگاری که به صحبت کردن منجر بشه نرفتم اولین باره.
بعد گفت شما تجربتون بیشتره شما سوال بپرسید:|
گفت که" من حجاب برام خیلی مهمه در این حد بگم که مثلا زن داداشم میاد خونمون جوراب میپوشه، افتاد؟" بعدم یه خنده ی ریزی رفت.
با بحث حجابش کاری ندارم ولی افتاد؟؟؟؟نه واقعا افتاد؟؟؟:))
آهان یه چیز باحالم بگم.
گفتم که من ابراز احساسات و محبت کلامی برام خیلی مهمه بعد گفت یعنی چی میشه واضح تر بگید:))
خلاصه که با بیشتر حرفاش چهره ی درونیم این شکلی میشدo_O
بعدم از رو حرص خوردن چهره ی درونیم خندش میگرفت:))
باور کنید من که دخترم جلسه ی اول که هیچ ولی جلسه ی بعدی اونقدری که اون از مسائل مالی سوال کرد من حرف نزدم:/
خلاصه که چیزای عجیب و حرص درار هم گاهی جالبن:))
بنده خدا فکرشم نمیکرد که بهش جواب رد بدم، نمیدونم چرا؟:)
اینم بگم دیگه تامام:)
جلسه ی اول که هی گفت سوال بپرسید دیگه، گفتم خب همه رو تو یه جلسه که نمیشه و شناخت زمان میخواد؛ برگشت گفت خب الان فکر کنید جلسه ی دومه سوالاتونو بپرسید دیگه:)