یادم میمونه ،ولی محض اطمینان...!

فصل برگ ریزی رعنای من از راه رسیده و از چند وقت دیگه حیاط و کوچه فرش میشه با برگ های قشنگش، برگ هایی که هر کدومش حکایتی از هر روز از این ۶ ماه گذشته بوده.

بهش گفتم رعنا این بارم میخوام باهات حرف بزنم ولی نه واسه اینکه خالی بشم، واسه اینکه حرفامو تو رگ و ریشه هات نفوذ بدی و هر وقت یادم رفت، یادم بندازی!

میدونی رعنا، قبلا فکر میکردم به همه ی همه ی آدما تا جایی که میتونم باید کمک کنم ولی حالا نظرم یه چی دیگس!

دیگه به نظرم فقط باید به اون کسی کمک کرد که دلش میخواد بهش کمک بشه یا حداقل مقاومتی در برابر کمک نمیکنه!

میدونی شبیه چی میمونه؟

مثل اینه که یکی از یه ارتفاع در حال پرت شدن باشه و تو یهو دستشو گرفته باشی.

اون تو هوا معلق باشه و تنها دست توئه که اونو نگه داشته.

شروع میکنی اونو بالا کشیدن و اونم خودش تلاش میکنه که بیاد بالا، اینو راحت میشه نجاتش داد.

حالا اگه هیچ تلاشی نکنه و همونجور بمونه، بازم با سختی و تلاش، اگه زورت زیاد باشه بالاخره میتونی بکشیش بالا.

ولی اگه سعی کنه خودشو بکشه پایین، اگه به حرفات که داری میگی چیکار کن که بتونم بکشمت بالا گوش نده و برعکسشو عمل کنه، اونوقت هیچ جوره نمیتونی بکشیش بالا!

حتی با یه غفلت ممکنه وزن سنگینش تو رو هم پایین بکشه و نابودت کنه!

حتی اگه باهاش پایین نری هم اون همه انرژی ای که بی فایده مصرف شده تو رو سرخورده و تا مدتی خسته نگهت میداره!

باید زودتر از اینا اینو میفهمیدم، ولی هنوزم دیر نیست...

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan