پراکنده نوشت‌ ۴

بعد از کنکور من بودم و کلی کار نکرده که نشستم واسه همشون برنامه ریختم.

اما نه برنامه ی سنگین، این بار میدونستم که سنگ بزرگ نشونه ی نزدنه و برنامه ی کاملا سبک که همه چی رو پوشش میداد نوشتم.

ولی خب این روزا یه سری کارای دیگه بود که نشد کامل به برنامم برسم.

فردا احتمالا بساط چرم دوزیمو دوباره پهن کنم( کاری که اصلا تو برنامم نبود) و کیف پول نصفه ی مامانو که خیلی وقت پیش قرار بود براش بدوزم رو تکمیل کنم، از نصفه رها کردن کارها متنفرم، کیف پول خودمم خراب شده، شاید یه کیف لوازم آرایشم بدوزم، اگه حوصلم بیاد.

حوصله...

حوصله!

حوصله...!

نمیدونم این حوصله چیه؟ این روزا همه ی کارام گره خورده به این حوصله، امروز نشستم یکم نقاشی بکشم ولی وسط سایه زدن جمع کردم و گذاشتمش کنار!

رفتم یکم زبان بخونم، کتاب رو باز نکرده پرتش کردم رو میز!

تهش رسیدم به اینکه عصر از ساعت ۳ تا ۶ خوابیدم!

از خواب بعد از ظهر اونم اینهمه زیاد اصلا خوشم نمیاد!

همون سه ساعت خواب کافیه که منو تا صبح خواب زده کنه.

البته واسه وقتایی مثل الان این خواب زدگی رو دوست دارم که راحت تو سکوت و تاریکی شب به فکر و خیالاتم برسم.

فکر و خیال کردن و به صد جا رفتن قبل از خواب رو دوست دارم گاهی.

وقتی دانشگاه میرفتم گاهی ناراحت میشدم از اینکه چرا مجبورم زود بخوابم و نمیتونم به فکر کردنام برسم!

عصر یکم بعد از بیدار شدنم و الکی زیر و رو کردن فضای مجازی، تنها حرکت مثبتی که زدم این بود که کتاب "عدل الهی" رو استارتشو زدم.

اونم با کلی این پا و اون پا کردن که اول اینو شروع کنم یا نه؟ حوصلم میاد یا نه؟ ولی خب شروع خوبی بود و حس کردم که باید همینکارو میکردم. یادم باشه بعدا یه پستی درمورد کتاب خوندنم بنویسم.

این حوصله بدجور گاهی همه چیزو میگیره دستش!

این بار برخلاف وقتای دیگه میخوام بهش گیر ندم و بذارم کارشو بکنه!

تصمیم داشتم این مدتی یکم دانش کامپیوتریمو بیشتر کنم ولی فعلا معلق نگهش میدارم.

شایدم ساعت زبان خوندنم رو هم کمتر کنم.

احساس میکنم الان چیزی که نیاز دارم فعالیت مغزی نکردنه!

شاید نقاشی و چرم دوزی و کتاب هم فعالیت مغزی لازم داشته باشه ولی حوصله بیشتر طرفدار اوناس.

الان فکر و خیالم داره به این سمت میره که زندگیم با هنر چقدر لذت بخش تر میشد!

بعضی از آدما اینطورن که بدون هیچ ملاحظه و اینده نگری و ترس از مشکلات و نشدن ها و حتی بدون ترس از مخالفت ها پا تو راهی که حس میکنن بهش علاقه دارن میذارن.

شاید از نظر عده ای این همه بی توجهی یکم حماقت باشه اما از نظر من این جراته و نترسیدن از شرایطه که من نداشتم و شاید هنوزم ندارم.

کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مونده، پروژه ی پست نوشتن به قصد گذران وقت با موفقیت انجام شد، تقریبا نیم ساعت وقتمو گذروند، میدونستم اگه بخوابم نماز صبحم برای چندمین روز قضا میشه.

چه محرمی شد محرم امسال!

دلتنگ عزاداری های حسینه ی با صفا و پر از معنویت آسِد‌جمال شدم که هر سال با مامان میرفتیم، حتی دلتنگ شب هایی که خوابگاه بودم و سرویس از دانشگاه میومد و میبردمون دانشگاه امام صادق و شب هایی که از پشت پنجره ی خوابگاه هیئت هایی که از خیابون میرفتن رو نگاه میکردیم و دلتنگ ایستگاه چای صلواتی بغل دست خوابگاه که اون دو سال اخر برپا میشد...

السلام علیک یا ابا عبدالله...

 

+التماس دعا.

 

  • ** گُلشید **

از اون بند اول تا بند آخری که نوشتی کلا اینا همش تقصیر کروناس !😁

آره والا، لعنت به ذاتش:)

هر کسی بود می‌گفتم استراحت کن.

ولی تو نکن.

هرگاه از کار بزرگی فارغ شدی،به کار دیگه ای بپرداز..

برو موسیقی یاد بگیر!

خیلی ممنونم از توصیتون.
کاش واقعا میشد ولی الان واقعا شرایط یاد گرفتن موسیقی رو ندارم.

سلام جانا:)

‌خیلی خوب حالتو درک میکنم 

حال خودمه

هی گفتم کنکورو بدم چقدر کار دارم انجام بدم

دوهفتس از کنکور گذشته ومن جز این پا واون پا کردنو هی یه نوک زدن به هرکاری 

کار خاصی انجام ندادم

چند روز پیش یکی بهم میگفت کتاب بخون 

گفتم کلی کتاب دارم براخوندن

دلم میخواد نقاشی وطراحیمو تقویت کنم

زبان بخونم

کتاب بخونم

ولی حوصلم نمیاد

البته همچینم بدون فعالیت نموندم

کتاب میخونم یه کوشولو

زبانم میخونم اونم یه کوشولو

یکی از ادوشیامم که دیدی:))

تقریبا تنها چیزی که براش حوصله دارم همین طراحیه که صبح تاشب هی سیاه کنم برگمو

اتفاقا وقتی داشتم درمورد سبکا میخوندم 

ونقاشیامعروف هرسبکی رو میدیدم قلبم انگار پراز خون میشد به ذوق وتالاپ تولوپ میوفتاد یه حس ضعف کردن برایه چیزی وذوق زدگی عجیبی که نمیتونم وصفش کنم

وفهمیدم چقدرروح وقلب من باهنر عجینه وعلاقه دارموتشنس!ومن این همه سال از خودم دورش کردم:(

 

این روزا بیشتر منمو مداد طراحی وتخته شاسی وبرگه کاغذ که مدام سیاهش میکنم وعشق میکنم وعجیب آرومم میکنه وروحمو ارضا میکنه :)

ازاین جنس حال خوب برات آرزومیکنم😘

 

من چرم دوزی بلت نیستم خاله گلی :(:

 

 

+ واقعا خیلی دلتنگ هیئتم خدا دلمونو آروم کنه😢

 

سلام جانم:)

اوهوم بد چیزیه این بی حوصلگی.
خداروشکر که با طراحی حالت خوبه الان، خیلی خوشحالم برات❤
مرسی بابت آرزوی خوبت، امیدوارم تو هم همچنان حال خوبت ادامه پیدا کنه و بیشتر بشه💖

اگه پیش هم بودیم خودم یادت میدادم:(:

+اوهوم😢

سلام محرم تسلیت .

 

شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است

دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است

وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق

قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق

سلام بر شما هم تسلیت.

شعر قشنگی بود، ممنونم از همراهیتون.
جمعه ۳۱ مرداد ۹۹ , ۱۴:۴۸ ꜰɪɢʜᴛᴇʀ 👊ᴛᴋᴅ

سلام

منم خیلی فکر کردنو دوست دارم D:

عااام وقتی که فکر میکنم

گاهیم خلوت کردنو خیلی دوست دارم

اینجوری میتونم با خودم صادق تر باشمو خودمو بهتر بفهمم

یجورایی میتونم با خودم کنار بیام :)

گاهیم سعی میکنم که متن بخونم

نوشته های ادماییو که در شرایطای مختلفی نوشته شده

اینجوریم میتونم بصیرتمو عمیق تر کنم

همیشه دیگرانو هم در نظر بگیرمو

برای اوناهم به همون اندازه ای حق بدم که به خودم میدم

باورشون کنمو 

بتونم یه ادمای مختلف

که دنیاشون از من جداست

همذات پنداری کنم

سلام
خیلی خوبه:)
همه ی این کارا تحسین برانگیزه:)

از بی  حوصلگی بدتر سردرگمیه

 

سردرگمی مثل خوره ادمو ازدورن میخوره 

 

من سردرگمم بیشتر

اره واقعا سردرگمی خیلی بدتره.

پارسال تقریبا همین موقع ها بود داشتم دچار سردرگمی بدی میشدم.

یکم استراحت کن بعد ریز ریز برو جلو!

خستگی کنکور باید بره:)

فقط یه سوال شما که دانشگاه بودی چرا کنکور دادی؟ ارشد که گذشته ازش

اوهوم شاید همینطور باشه.

همون کنکور ارشد بود منظورم که دو هفنه پیش بود:)

به هنر ادامه بدید.

واقعا امسال محرم صفای پارسال رو نداره...

همین کارو میکنم:)

بله...

حالا خودتو اذیت نکن آدم بعد کنکور خیلی پاندا میشه طبیعیه 

گاهی وقتام به خاطر زیاد بودن برنامه هاست، بعضی آدما وقتی تعداد کار زیاد میشه دست و دلشون به هیچ کدوم نمی ره

امیدوارم خوش بگذره و به کارهات برسی :)

آخ گفتی ادم دقیقا پاندا میشه:))

اخه خیلیم زیاد نبود کارام:/

مرسی عزیزم:)

سلام

هرکاری میخواهید انجام بدید بگید 5 دقیقه انجام میدم دیگه انجام نمیدم معمولا بعد از 5 دقیقه مغز به روند کار عادت کرده و ادامه میده، شروع کردن کار برای مغز سخت ترین کاره و بیشترین دافعه داره

از طرفی شاید بلاتکلیفی باعث میشه نتونید تمرکز داشته باشید مثلا منتظر جواب کنکور هستید و این گذرا هست

سلام
بله همینطوره، دقیقا شروع کار همیشه قسمت سخته.
اتفاقا بارها متوجه شدم که یکاری برام شروعش سخت بوده بعد از حدود ده دقیقه ادامه پیدا کرده یا درمورد کارای مدت دار معمولا بعد ۴_۵روز مداومت برام عادی تر شده.
الان دقیقا دنبال اینم که فقط یجوری شروع کنم:)

نمیدونم شایدم بلاتکلیفی باعثشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan