از هفته ی قبل تا الان چندتا فیلم دیدم و از سه تاشون واقعا لذت بردم و جالب اینجاست که خیلی اتفاقی این سه تا فیلم رو پشت سر هم دیدم، چون خیلی وقت پیش دانلودشون کرده بودم اصلا موضوعشونو یادم نمیومد.
۱_"برای تلاش انسان نباید هیچ مرزی وجود داشته باشه، همگی ما متفاوت هستیم، هر چقدر زندگی سخت باشه، همیشه کاری هست که بتونید انجام بدید و در اون موفق باشید.تا زندگی هست، امید هم هست!"
با دیدن این فیلم* و غرق شدن در جزئیات زندگی یک انسان و یا حتی زندگی یک خانواده، حقیقتا خیلی خجالت کشیدم.
اینکه فردی به نام استیون هاوکینگ جملات بالارو در شرایطی که واقعا سخت و طاقت فرسا هست و در اوج موفقیت بیان کنه، حس عجیبی به آدم میده، حسی که مرکب از امید و انگیزه و خجالت و چاشنی های دیگه ای هست!
و یا حتی همسرش"جین" که سالها در کنار استیون بود و البته خودش هم موفقیت های زیادی رو کسب کرد.
۲_نیل آرمسترانگ** دخترکوچولو و عزیزدردونشو از دست داد، اما غم از دست دادنش اونو از تلاش منصرف نکرد، حتی تلاش های زیاد و شکست های متعاقبش هم اونو ناامید نکرد و شد اولین فردی که پا روی ماه گذاشت!
۳_اِستِلا*** چقدر دختر با انرژی و پر از امیدی بود، چقدر با برنامه بود، داستان استلا منو یاد داستانی که قبلا نوشته بودم انداخت، به نظرتون برم سراغ فیلمنامه نویسی؟:D
بعد از دیدن فیلم متوجه شدم داستانش برگرفته از یه رمانه، دارم فکر میکنم رمان هم میتونم بنویسم از روش فیلم بسازن: D( به قول دوستان خودشاخ پنداری تا چه حد آخه:))) )
۴_در مورد فیلم ها اصلا کاری به حاشیه هایی که میتونه به وجود بیاد ندارم( معمولا بعد از دیدن فیلمایی که ازشون خوشم بیاد میرم و اطلاعات بیشتری ازش کسب میکنم و نظرات افراد دیگه رو هم میخونم و چقدرررر میبینم نظراتی رو که درگیر این حاشیه ها هستن) مثل اینکه استیون هاوکینک خداناباور بوده، راستش به نظرم اون با وجود بی اعتقادیش به خدا خیلی خوب و حتی بهتر از بسیاری از ماها که خداباور هستیم شکر خدا رو به جا آورد و از نعمت زندگی که خدا بهش بخشید نهایت استفاده رو برد. و حاشیه ی دیگه مسئله ی جدایی از همسرش!
یا ادعای دروغ بودن سفر آرمسترانگ به ماه!
اصلا مهم نیست که واقعیه یا نه، اصلا فرض که کلا فیلم ها خیالی هستن، مهم چیزیه که باید ازش یاد بگیریم!
هروقت این سوال که "واقعیه یا نه؟"تو ذهنم شکل میگیره، یاد معلم ادبیات دبیرستانمون میفتم که یه بار یکی از بچه ها در مورد یه داستانی چنین سوالی رو پرسید، معلم ادبیاتمون با اون چشمای آبیش یه نگاه عصبی( که توش یه" اخه من از دست شما سر به کدوم بیابون بذارم؟" هم بود) بهش انداخت و گفت چیکار به واقعی بودنش داری؟ الان فهمیدن این موضوع چه کمکی بهت میکنه؟ به جای این فکرا سعی کن بفهمی چی میخواد بهت بگه!
*_ theory of everything
**_first man ( بعد از فیلم intelstllar فکر میکردم دیگه هیچ فیلمی با این ژانر برام جذاب نمیشه، اما first man نه به اندازه ی اون ولی واقعا جذاب بود)
***_five feet apart
پ ن۱: سلام امیدوارم که حالتون خیلی خوب باشه:)
قالب وبم رو عوض کردم، شبیه اتاق بچه شده ولی من دوستش دارم:) نظر شما چیه؟ میدونم میدونم خیلی خوب شده:D
پ ن۲: گفتم معلم ادبیات، یادش افتادم، کلا ما از معلم ادبیات شانس نیاوردیم و شاید از همه بهتر همین معلممون بود، با وجود ترسناک بودنش ولی دوست داشتنی هم بود و تقریبا بیشتر بچه ها دوستش داشتن، یادمه دومین جلسه که اومد کلاس پاشد تا تمرینا رو ببینه و دفتر یکی از بچه ها رو پرت کرد تو سطل آشغال:)(
همیشه هم این شعرو برامون میخوند:" تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است":)
تو پستای قدیمی تر که گفته بودم من و دوستم رو از کلاس انداخت بیرون، همین معلممون بود:)
البته خیلی وقتا هم خوش اخلاق میشدا، اخرین جلسه هم کلا گفت بریم حیاط و بچه ها خوراکی اوره بودن و با همدیگه نشستیم خوردیم، همون روزم من بهش قایق کاغذی یاد دادم که میخواست واسه دوقلوهاش درست کنه:)
یادمه یبار بهم گفت تو طبله ی عطار منی!
نمیدونم چرا همون لحظه ازش نپرسیدم یعنی چی؟
البته الانم دقیقا نمیدونم منظورش چی بود؟:/