گاهی تو روزای مهم، کوچکترین اتفاقات خوب به آدم انرژی میده و ذهن آدم رو فعال میکنه که همه ی اونا رو به فال نیک بگیره!
اینکه دیشب برخلاف هر وقت دیگه که تصمیم میگیرم زود بخوابم اما دیر تر از همیشه خوابم میبره، زود خوابم برد رو میشه به فال نیک گرفت.
اینکه صبح خیلی زود تو هر دوتا مسیرم بر خلاف وقتای دیگه در لحظه تاکسی اومد رو میشه به فال نیک گرفت.
اینکه تو مسیر دوم بر خلاف خیلی از راننده ها، راننده منتظر نموند تا ماشینش پر بشه و همین که گفتم کجا میخوام برم گفت که امتحان داری؟ و راه افتاد به سمت حوزه و تو راه از خاطره ی ثبت نام دخترش تو شهر دیگه و مشکلی که داشتن و کمکی که از فرد دیگه دریافت کرده بودن گفت، گفت که خلاصه هنوزم تو تمام این بی رحمیا خیلیا هستن که کمک میکنن و به فکر همدیگه هستن و آرزوی موفقیتی که لحظه ی پیاده شدن برام کرد رو میشه به فال نیک گرفت.
اینکه بدون کوچکترین استرسی( که معمولا همیشه بابت پیدا کردن جا دارم) و بدون هیچ مشکلی تونستم جامو پیدا کنم رو میشه به فال نیک گرفت.
۴۵ دقیقه وقت تا شروع آزمون، فرصت خوبی بود برای تنهایی فکر کردن و حرف زدن با خدا...
تمام روزهای پر استرسی که گذرونده بودم و اینکه چطور خدا کمکم کرده بود از جلوی چشمام گذشت و همین کافی بود تا چشمام پر از اشک بشه و فقط یه جمله تو ذهنم تکرار بشه که هر چی تو میخوای، یه کاری بکن که همون بشه، همون که تو بهتر میدونی، حتی اگه من دوسش نداشته باشم...
به این فکر کردم که تمام این پروتکل ها و محدودیت ها اگه یه مزیت هم داشته باشه اینه که قبل از آزمون مجبور نیستی کلی سر و صدا و پرحرفی های دیگرانو تحمل کنی!
شاید یه روزی اگه میگفتن که باید نزدیک به چهار ساعت تو لحظات مهم و شاید سرنوشت ساز ماسک بزنی، برامون خنده دار و کاملا غیرقابل باور بود.
اما حالا داریم غیرقابل باورترین لحظات زندگیمونو تجربه میکنیم و شاید سخت اما داریم با این محدودیت ها کنار میایم و بهشون عادت میکنیم.
آدما، بعضیا زودتر و بعضیا دیرتر، نهایتا به همه چی عادت میکنن.
همیشه دیدن شرایط سخت و غیرقابل باور وقتی از دور بهش نگاه میکنی برات نشدنیه، اما وقتی که واردش میشی میبینی که چطور باهاش سازگار شدی و در کنارش داری زندگیتو ادامه میدی و به محض خروج ازش و یاداوریش برات عجیبه که چطور از پسش براومدی!
مثل الان که برام عجیبه چطور روز ها و ساعت ها از تفریحاتم کم میکردم و به درس مشغول میشدم!
پ ن۱: بالاخره پرونده ی این کنکورم بسته شد:)
و حالا نیاز دارم به یه برنامه ریزی که بتونم به همه ی کارام برسم.
کلی کتاب نخونده و فیلم ندیده و ورزش وووو و البته کلی ستاره ی روشن تو پنلم دارم که باید به همش برسم.
پ ن۲:امروز که داشتم وسایلمو مرتب میکردم چشمم خورد به کارت پستالی که سال ۹۵ وقتی از طرف انجمن اسلامی دانشگاه اردوی مشهد رفته بودیم و روز عرفه و عید و قربان هم اونجا بودیم و بچه های تدارکات اینارو درست کرده بودن و دادن بهمون.
جملاتی که خوندم انگار برام جدید بود و البته قشنگ!
داشتم به این فکر میکردم که اون اردو با وجود تشکیلاتی بودنش و سختیاش و نبودن دوستای خودم چقدر بیشتر از اردوی سال اخری که با دوستای خودم رفتم و کاملا هم آزاد بودیم، بهم خوش گذشت.
پ ن۳: عید غدیر و امامت مولای عزیزمون پیشاپیش مبارک همگیمون:)