خواب عجیب!

دو روز پیش صبح زود  یه خواب عجیب دیدم.

یه اتوبوس بود که قرار بود بره سوریه!( تو خوابم انگار که هیچ وقت جنگی نبوده و همیشه در امن و امان بوده سوریه)

وقتی واردش شدم کلا شاید ۸_۷ نفر مسافر داشت که دو نفرشون از هم کلاسیای دانشگاهم بودن.

یکیشون مهتاب بود، موندم منی که با مهتاب هیچ گونه روابط نزدیکی نداشتم چجوری اون لحظه اونقدر باهاش احساس نزدیکی داشتم؟!

وقتی که وارد اتوبوس شدم یه ساک دستی کوچیک که توش پر از وسیله بود دستم بود و توش چندتا تخم مرغ هم بود😳وقتی داشتم از پله ی جلوی اتوبوس که بین دو ردیف صندلی اول بود میومدم بالا حس کردم یه صدایی اومد انگار که یه وسیله ای بیفته ولی هر چی نگاه کردم هیچی نبود!

رفتم و ردیف پشتی مهتاب البته سمت مخالفش نشستم، یعنی من و مهتاب کاملا به صورت ضربدری هم بودیم.

بعل دستیم نمیدونم کی بود فقط طبق الهاماتی که تو خواب به آدم میشه میدونم که از هم اتاقیام بود.

وقتی که من و مهتاب داشتیم با هم حرف میزدیم یه پسر جوون که یه بلوز طوسی تنش بود اومد و از بینمون رد شد و باعث شد صحبتمون قطع بشه، بعدش رو صندلی هم ردیف من نشست یعنی دقیقا پشت مهتاب، چهرش تقریبا یادم مونده یعنی حس میکنم اگه ببینمش به یاد میارم( چیزی که تا حالا بعید بوده، معمولا خواب افراد غریبه رو زیاد میبینم ولی چهرشون یادم نمیمونه)کلا هم یکم رو مخم بود چون همش به صحبتای من و مهتاب گوش میداد😐یکمم مرموز بود.

راننده که اومد داخل یهو گفت این تخم مرغو کی اینجا انداخته؟ خودش بیاد تمیز کنه😳

حسم بهم میگفت همه داشتن به من نگاه میکردن و تو ذهنشون میگفتن کار توئه، در صورتی که این اتفاق نیفتاده بود، بعدش مهتاب برگشت پشت و بهم گفت راننده میگه کار هر کیه باید تمیزش کنه ، تخم مرغ تو بوده باید تمیزش کنی، پسره هم داشت باز نگاه میکرد، حرصم درومده بود دلم میخواست برگردم بزنم تو سرش بگم به تو چه حرفای مارو گوش میدی.

پیش خودم همش خجالت میکشیدم که بگم کار منه، از یه طرف من ندیدم تخم مرغی بیفته و از یه طرف انگار چون همه میگفتن قبول کرده بودم که کار منه، آخرش تو ذهن خودم با یه حالت عصبانی گفتم باشه تمیز میکنم( این گفت و گوها خیلی عجیب بود، خیلیاشون تو ذهن بود و به زبون نمیومد ولی انگار به ذهن مخاطب میرسید)

اون پسره هم قبل اینکه برسیم به راننده گفت نگه داره و پیاده شد، پیش خودم خیلی تعجب کردم که چرا پیاده شد مگه واسه زیارت نیومده؟!

تا بالاخره یه جایی راننده وایستاد و یه وقت محدودی( خیلی کم بود شاید کمتر از نیم ساعت) رو مشخص کرد که همه برن زیارت کنن و برگردن، نمیدونم انگار که یه مقصد دیگه هم داشتیم یا میخواستیم برگردیم نمیدونم!

خلاصه صبر کردم تا همه پیاده شدن و رفتن، نمیخواستم بفهمن که کار من بوده.

وقتی که همه رفتن چادرمو گذاشتم رو صندلی( تازه اونموقع دیدم که یه مانتوی اطلسی رنگی که سه چهار سال پیش داشتم تنم بود، اون مانتومو خیلی دوست داشتم, فقط موندم چرا مقنعه زده بودم؟ اصلا از مقنعه خوشم نمیاد .)

رفتم جلو و یه دستمال خیس که آماده اونجا بود رو برداشتم که تا اومدم تمیز کنم یهو راننده که تازه قیافشو دیدم و یه مرد مسن بود اومد تو و تا دید میخوام تمیز کنم یهو گفت نه نمیخواد دخترم خودم تمیز میکنم( البته قبلش فهمیدم که تو ذهنش گفت عه کار تو بود؟) انگار دلش واسم سوخته بود و احساس میکرد که کار من نبوده، ولی من نذاشتم و گفتم تمیز میکنم.

تند تند تمیز کردم که منم بتونم به زیارت برسم که وقتی بلند شدم دیدم یکی دوتا مسافرا دارن برمیگردن، ناراحت شدم که یهو یکی از مسافرا که یه خانم مسن مهربون بود( چهرشو تقریبا یادمه) گفت بیا برو دخترم تا مسافرا بیان سریع برگرد، راننده هم با مهربونی گفت برو ماشین اینجا هست تا بیای.

خانمه گفت اول برو سرویس بهداشتی یکم مانتوتو تمیز کن.

اتقدر عجله داشتم که چادرمو یادم رفت بردارم و از ماشین پریدم پایین، اما اونجا اصلا شبیه حرم نبود، یه خونه ی خیلی ساده و بزرگ بود که دیوارای حیاطش تا نصفه اجر بود و بقیش نرده بود( البته این برام تو خواب اصلا عجیب نبود انگار حرم دقیقا همونجا بود)

رفتم سرویس بهداشتی و داشتم صورتمو میشستم که یه خانم خیلی هیکلی یه چیزی به عربی گفت وقتی سرمو چرخوندم سمتش یه چی پاچید تو صورتم و رفت اونور، اولش یه جیغی کشیدم و خواستم یه داد بیدادی هم بکنم دوباره گفتم ولش کن و شستن صورتمو ادامه دادم که یهو خانمه حمله کرد سمتم و به طرز بدی منو هلم داد و شروع کرد به زدنم.

یه لحظه از دستش فرار کردم و اومدم مقنعمو بندازم سرم برم بیرون که یهو با یه میله محکم زد به ساق پام و باعث شد بیفتم زمین و شروع کرد با اون میله منو زدن، تو سرویس بهداشتی پر از زن بود ولی برای کسی انگار مهم نبود حتی نگاهمم نمیکردن.

فقط سعی میکردم که بین ضرباتش سرمو نجات بدم و شروع کردم به گریه کردن، ضربه هاش درد داشت ولی انگار حس نمیکردم، گریم از دردی بود که تو قلبم بود، از بدشانسیم بود از اینکه الان میمیرم و نه میتونم زیارت کنم نه کسی میاد دنبالم که بخواد برگردونتم.

خلاصه همینجور داشتم هق هق میکردم که یه خانم از بیرون اومد حس کردم که ایرانیه و اومده منو نجات بده انگار خیالمم راحت شد که یهو از خواب بیدار شدم.

وقتی بیدار شدم داشتم هق هق میکردم اشک نداشتم ولی انگار واقعا داشتم گریه میکردم( تا حالا اینجوری نشده بودم)

یه لحظه بیدار شدم و دوباره خوابم برد اما عمیق نه، تو حالت خواب و بیداری بودم که ادامشو دیدم، البته اینبار واضح نبود و خیلی سریع همه چیو دیدم، در این حد که بعدش منو بردن درمانگاه، اون پسر مرموزه اونجا بود انگار دکتر بود، موقعی که تو درمانگاه بودم هم راننده بهم گفت نگران نباش تو زیارت میکنی بعدش برمیگردیم.

راستش خواب عجیبی بود نوشتمش که یادم بمونه هر چند خوابی که بعد دوروز به این وضوح یادم مونده فکر نکنم از یادم بره، ولی حیف که نشد زبارت کردنمو ببینم.

معمولا خواب های بی معنی و پریشون میبینم یا کلا خواب هایی که زیادی فانتزین، کم پیش میاد خواب هایی که میبینم رو یادم بمونه ولی با این حال یکی دوتا خواب رو از بچگیم یادم مونده و دورترینش خوابیه که فکر کنم کمتر از دو سالم بود و دیدم، شاید برای بعضیا باور کردنی نباشه ولی کاملا اون خواب رو به یاد دارم، حتی صحنه ای بعد از بیدار شدنم رو هم یادمه، در حدی کوچیک بودم که بغلم میکردن، اون خواب شیرین ترین و عجیب ترین خواب عمرم بود...

  • ** گُلشید **

اولین بار بود نتونستم مطلب شما رو کامل بخونم ... کامنت نشونه میزارم برم برگردم بخونم

خیلی ممنونم:)

چه خواب عجیبو دردناکی:(

البته من خودم خوابایی میبینم که شبیه زیارته واروم میشم وانگارواقعا زیارت کردم 

وحتی اخرین بار یادت باشه گفتم خوای دیدم دارم میرم مشهد

اون خواب منم قبل اینکه بلیط مشهد بگیرمو سوار اتوبوس بشم کلی ماجرابود قبلش فیلم سینمایی بود:))

 

ولی این قسمت زدن تو توسط یه زن دیگه خیلی بد بود:(

 

من اکثرا خوابام بی معنیه😅یا از نصفس و مفهوم خاصی نداره😂

ولی بعضی وقتا خوابام یکم معلومه چی به چیه:)
اره یادمه گفتی اون خوابتو.

اگه بدونی چجوری میزدا، حتی امون نداد بگم مگه چیکار کردم من.

اینو یادم رفت بگم ازنظر روانشناسی اینجور گریه ها توخواب بخاطر فشار روانی وناراحتی دنیای واقعیه

باتوجه به اینکه به مدتم هست بیحوصله ای وگرفته

احتمالا بی ربط به حالت نداره خوابت

نمیدونم شاید...

چه خواب عجیبی ...

برای من چندباری پیش اومده که تو خواب داشتم گریه می کردم بعد بیدار شدم دیدم صورتم خیسِ یا اینکه از شدت ناراحتی توخواب قلبم درد میکرد و بیدار شدم دیدم واقعا همینطور هستم 

اره خیلیا اینطورین که وقتی بیدار میشن دقیقا حالت تو خوابو دارن ولی من زیاد اینجوری نمیشم تهش همون نفس نفس زدنه ولی ایندفه داشتم گریه میکردم.

واقعا عجیب! ولی چه خوب که آخرش اون خانم نجاتت داد. حداقل پایانش خوب بود :)

و خیلی خوش شانسی که تونستی ادامه اش رو ببینی، من خودم رو به زور می خ‌ابونم ولی باعث میشه بدتر یادم بره

اره خوشبختانه تهش خوب تموم شد:)

واسه خودمم جالب بود که خوابیدم و دوباره ادامشو دیدم:)

برید کنار که تعبیرکننده خواب های خاص اومد:)

 

من فکرمیکنم بخشیش بخاطر مشغولی ذهنته

 

یعنی یه مسیری پیش روته که اسون نیست ولی فقط برای توئه و تهش خوبه:)

مریم بانو، معبر بزرگ، از شاگردان یوزارسیف وارد میشود😂

اون مشغولی ذهنو قبول دارم تا حدودی:)
مریم یه مدت بود همش خواب میدیدم میخوام برم عروسی بعد یه ربع بیشتر نمونده و من هیچ غلطی نکردم، نه لباس دارم نه چیزی😐یا میخوام برم تولد نه حاضرم نه کادو خریدم نه خاک تو سرم😅انقدر تو خواب حرص میخوردم که یکی دوبار اخر انگار تو خواب یکی بهم میگفت که نترس خواب میبینی و این باعث میشد کمتر حرص بخورم که سکته ناقصو نزنم تو خواب😂

😳😳تو رو خدا چجوری تعبیر میکنی؟ به منم یاد بده😂

نگاه به دغدغه هات میکنم میفهمم :))

 

البته یه ابهامی هست !

 

اون پسره که دکترم بود:))
 

 

اون عربه که کتکت زد مادرهمون پسره اس!  چون پسرش رفته گفته یه دختر دیدم تواتوبوس بسی ناز

 

ننه برو خواستگاریش ، مادرش کتکت زده:))) چون خواهر زادشو براش درنظرگرفته بوده

نه واقعا تعبیر جالبی نمودی:)

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
وااای خیلی بامزه بود مریم😂

پسره که خودش ایرانی بود چرا مامانش عرب بود؟

اصلا بیا شانس منه، مادر پسره باید مخالف باشه😅

ولی واقعا خیلی مرموز بود اون پسره🤔

چون بابای پسره همون راننده اتوبوسه که ایرانی بود دیگه!

 

 

😂😂😂

چرا اون زن مهربونه نباید مامان پسره باشه، اون باید مامانش باشه😅

دیگه اینو باید ازراننده اتوبوسه بپرسی :)

 

 

😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣

خواب های پریشان 😳

چه خواب های طولانی میبینی 😴

برام پیش اومده توی خواب سر یه موضوعی در حدِ مرگ خندیدم بعد وقتی بیدار شدم ؛ یا خوابم رو یادم رفته یا اگر هم یادم بمونه توی عالم غیر از خواب برام خیلی بی نمک و بی مزه میشن :| میگم یعنی واقعا من واسه یه همچین چیزی انقدر خندیدم؟جالبه که وقتی میخندم بین عالم خواب و بیداری هستم. قشنگ متوجه میشم دارم تو رختخواب میخندم :|

خواب پریشان خواب هاییه که سر و ته نداره:)
اینجوریشو نبین انقدر طولانیه تو خواب خیلی زمانش کم بود.
برای منم این که گفتی پیش اومده که تو واقعیت برام بی مزه باشه.
عه پس تو هم میخنده جسمت وقتی خواب میبینی:)

اگر زبادی سر و ته داشته باشه هم جُزو خواب های پریشان محسوب میشه :))))

آره واقعا جسمم میخنده،حتی متوجه میشم دارم خواب میبینم :))

:)))

داداش من تو خواب گاهی حرفم میزنه:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan