"از نظر من هیچ چیز مطمئن تر از نامطمئن نیست."
فرانسوا ویون
غیب آموز: بی اشتهایی چه بسا بدترین دردهاست، وقتی سیر به دنیا می آین، قبل از اینکه فریاد بزنین دهنتونو پرِ خوراکی میکنن، پیش از اینکه درخواست کنین بوسه میگیرین، قبل از اینکه پول درآرین خرج میکنین، اینا آدم رو خیلی اهل مبارزه بار نمیاره، برای ما بداقبال ها چیزی که زندگی رو اشتها آور میکنه اینه که پر از چیزاییه که ما نداریم. زندگی برای این زیباست که بالاتر از حد امکانات ماست
***************
ژولین:چی دارین برای خودتون میبافین؟نمیدونم لورا چه حق انتخابی داشت؟ اون با یه بدن از کار افتاده به دنیا اومد.
دکتر س...: میتونست انتخاب کنه که این بدنو تحمل نکنه، ادای مریض هارو درآره، خودش رو تو افسردگی غرق کنه و خیلی زود هم بمیره، انتخابش این بود که با این حال زندگی رو دوست داشته باشه، شاد باشه، سبک باشه و به همه چیز عشق بورزه. تولدش اون رو تو سایه گذاشته بود اما اون نور رو ترجیح داد و انتخاب کرد. هر کس با لورا برخورد کرده از اون خاطره ای مثل آفتاب داره.
***************
لورا: اونجا آدم ها طوری زندگی میکنن که انگار نامیرا و جاودانه ان. اونا عاشق نمیشن، سرمایه گذاری میکنن.
**************
پ ن۱: متن بالا برگرفته از نمایشنامه ی "مهمانسرای دو دنیا" از اریک امانوئل اشمیت هست.
پ ن۲: خیلی وقت بود که میخواستم این نمایشنامه رو بخونم اما فرصت نمیشد یعنی نمیدونستم که حجمش انقدر کمه وگرنه زودتر از اینا میخوندمش، امروز کمتر از سه ساعت وقتم رو گرفت.با وجود حجم کمش اونقدر زیبا و پر از مفاهیم عمیقه که آدم رو به شدت مجذوب خودش میکنه.داستان همونطور که از اسمش معلومه در مورد یه مهمانسرایی بین دو دنیا هست که آدمایی که بین مرگ و زندگی هستن به اونجا میان و شخصیت ها و حرفاشون کنار هم داستان رو شکل میده.
پ ن۳: اونقدر جملات قشنگ توش داشت که مردد بودم کدومارو به عنوان گلچین اینجا بذارم و شاید واقعا نتونسته باشم از بین اون همه بهترینارو انتخاب کنم.میتونید از فیدیبو تهیه کنید این نمایشنامه رو.
پ ن۴: یه تعبیر جالب آخرش بود که میگه: روی زمین یه حافظه ی ناخوداگاهی از آنچه در خارج از زمین اتفاق میفته باقی میمونه، حافظه ی عمیق که تو لایه های روح جای گرفته، و با اولین نگاهی که دو آدم به هم میکنن فعال میشه و باعث میشه همدیگر رو بشناسن. اسمش هم عشق رعدآسا یا عشق در یک نگاهه.
پ ن۵: "زندگی باید کرد ،گاه با یک گل سرخ، گاه با یک دل تنگ"...
سهراب سپهری