وقتی که شروع میکنی به ورق زدن دفتر خاطرات ذهن و با هر ورق میری عقب تر و عقب تر، اون قدر که میرسی به اون دور دورا، اون جایی که شاید الان ازت دور باشه ولی نزدیک تر از هر جایی توی ذهنته.
تو این صفحه ها پر از نقاشی های رنگارنگ و پر از دست خط های متفاوته!
دست خط هایی که هر کدوم متعلق به یک نفره، کسانی که برات لحظه ها رو ساختن، یه جاهایی میرسی به دست خط هایی که روشون خط خورده، شاید بعضی کلماتش قابل خوندن باشه ولی تو هیچ میلی به تلاش برای تشخیصشون نداری، چون خودت اونا رو از دفتر ذهنت خط زدی!
این نوشته های خط خورده متعلق به کسانیه که تو اونا رو از زندگیت خط زدی!
بعضیاشون هنوز تو زندگیت هستن و هنوزم تو دفترت برات خاطره مینویسن، ولی دیگه قلمشون جوهری نداره و چیزی برای تو ثبت نمیشه!
حین ورق زدن میرسی به دست خط هایی که یه چیزی بیشتر از یه دست خطه!
یه چیزی بیشتر از خاطره و لحظه های نابه!
بعضیاشون هنوزم برات مینویسن ولی بعضی از دستخط ها دیگه هیچ وقت تکرار نشدن و فقط متعلق به همون صفحاتن.
بعضی از آدما زمان کمی در کنارت هستن ولی به اندازه ی یک عمر برات حس خوب میذارن.
اینا همونایی هستن که نگاهشون، حرفاشون و یا حتی نوشته هاشون تا اون عمق قلبت نفوذ میکنن و یه جایی هر چند کوچیک، یه جایی حتی به اندازه ی یه حفره، اون ته قلبت واسه خودشون باز میکنن.
بعضیاشون برات میمونن ولی بعضیاشونو دیگه نداری!
و سهم تو از اونا فقط میشه یه حفره ی خالی تو قلبت که هیشکی جز خودشون نمیتونه پرش کنه!
واقعی و مجازی نداره!
بعضیاشون رو شاید کمتر از کمی باهاشون دمخور شده باشی، ولی طوری قلبتو حفاری میکنن که با گذشت زمان به خودت میای و میبینی قلبت شده پره حفره!
نگاه میکنی و میبینی خیلی از این حفره ها ترمیم شده، شاید با گذشت زمان، شایدم با صاحبان حفره های جدید، هرچند که اثرشون تا ابد میمونه!
ولی این وسط تک و توک حفره ای هست که تو تا مدت ها کارت میشه امید داشتن واسه اینکه شاید یه روزی صاحبشون رو ببینی، بشنوی و یا حتی بخونی...
حفره هایی که شاید همیشه همونجور بمونن!