یا ارحم الراحمین
مثلا بعد دو هفته که نه حس و حال نوشتن داری و نه ذهنت چیزی واسه گفتن داره، یهو دلت بخواد بنویسی.
مثلا بعد مدت ها با دو تا از بهترین دوستای مجازیت دور هم مهمونی مجازی بگیرید و یه عالمه حرف بزنید و بخندید و دلت باز بشه، بعدش خداروشکر کنی که اگه تو واقعیت چنین دوستانی نداری حداقل تو مجازی داری.
مثلا از همین تریبون اعلام کنی مریم و محیای عزیزم عاشقتونم:)
مثلا بعد چند وقت یه روز رو یکم به خودت استراحت بدی و یکم با درس نخوندن کیف کنی:)
مثلا دلت نقاشی کشیدن بخواد و بشینی نقاشی یه دختربچه رو بکشی و به جای آهنگای جدید لیست آهنگای قدیمیت رو پلی کنی.
مثلا آخرای نقاشی گردنت درد بگیره و از انگشتای دختربچه صرف نظر کنی و زودتر جمعش کنی.
مثلا مداد طراحیتو پیدا نکنی و با مداد معمولی سایه بزنی و نقاشی تمیز از آب درنیاد.
مثلا عزیزجون و آقاجون ناهار بیان خونه و موقع ناهار همش از دستپختت تعریف کنن و ذوق مرگ شی:)
مثلا بعد دوهفته شایدم بیشتر یهو راه اشکات باز بشه و بباری و بعدش حسابی سبک بشی.
مثلا آینه رو بگیری دستت و کلی با خودت حرف بزنی و آخرشم کلی قربون صدقه خودت بری و به خودت انرژی بدی.
مثلا دلت گرفته باشه و دلت بخواد خدا باهات حرف بزنه و قرآنو چند بار باز کنی و هربار خدا از مهربونی و قدرتش برات بگه و تو شرمنده ی خدا بشی.
مثلا داداش بهت بگه واسه تولدت چی بخرم؟ کتاب میخوای؟ و تو هم بگی آره، مهمانسرای دو دنیا رو برام بخر:)
مثلا تا افکار منفی و غم ها دوباره میخوان بیان سمتت چندتا بزنی تو دهنشون و بهشون بگی برید گمشید.
مثلا اینکه زندگی زیباست.
مثلا اینکه آرزویی تو دلت باشه ولی به تحقق پیوستنش شک کنی ولی نتونی فکر کردن بهشو کنار بذاری.
پ ن۱: سلام دوستان حالتون چطوره؟:)
پ ن۲: باید بگم که علیرغم میلم تصمیم گرفتم یه خداحافطی موقتی داشته باشم، دیگه زمان زیادی نمونده به کنکور و خودتون میدونید که وبلاگ فکر آدمو مشغول میکنه، شایدم این وسطا یه وقتایی بیام و یه سری بزنم ولی خب خیلی کم.
تا اول دی هستم و از اون موقع برای اینکه وسوسه نشم بیام نظرات وبو میبندم.
خیلی محتاج دعاهاتونم.