به نام او که همیشه هست
"فرا رسیدن روز دانشجو بر مجاهدان سنگرهای دانش و بینش، دانشجویان با ایمان و حقیقت جوی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی گرامی باد."روابط عمومی معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشگاه"."
این پیام امروز برام از دانشگاه اومد:) هنوز هر پیام تبریک یا اطلاع رسانی جشن ها و مراسم ها میاد برام.
داشتم به این فکر میکردم که چه زود همه چیز برای آدم به حسرت تبدیل میشه.
فکر و خیالاتم با این پیام، راه و افتاد و تو این چهار سال گذشته به حرکت درومد.
از اون روز اولی که وارد دانشگاه مورد علاقم شدم تا روزای امتحانی و جشن هایی که عاشقشون بودیم.از جمله جشن ۱۶ آذر و جشن شاخه نبات( همون ازدواج دانشجویی)
یاد پارسال که سر کارآموزیامون چقدر خسته میشدیم و حرص میخوردیم اما الان همون لحظات هم برام آرزو شده.
یاد جشن روز دانشجوی سال ۹۵ که وقتی جشن طبق رول ساعت ۹ تموم شد و بچه های خوابگاهی و خیلی از بچه های تهران بیرون تو اون هوای سرد و برفی منتظر سرویسای خوابگاه وایمیستادیم و برای بار چندم همه غرغر میکردیم که چرا ع پ شهید بهشتی، مجمع الجزایره و هر کدوم از دانشکده ها و خوابگاهاش یه گوشه ی شهره و هر وقت هرجا میخوایم بریم باید معطل سرویسا باشیم.
حالا خیل عظیمی از اتوبوسا رسیدن و تا جفت و جور کنن دو ساعت باید وایستیم.
حالا یکی یکی اتوبوسا داد میزنن:
خوابگاه الزهرا
خوابگاه نرگس
خوابگاه امام علی...
....
ای وااای چرا خوابگاه ما نمیاد
و بالاخره، خوابگاه سمیه، و ملت همیشه حاضر در صحنه ای که داد میزنه: سمیه نرووووو:)
یاد اون روزی که بچه های کلاس برای دومین سال تولد بهترین و صمیمی ترین استادمونو بهش تبریک گفتن و بهش گفتن استاد شیرینی بدید:) و اون بنده خدا هم که نه نمیگفت و گفت من امروز باید برم جلسه و خودتون برید بوفه هرچی خواستید سفارش بدید و بگید من میام حساب میکنم و بچه ها به سان گرسنگان سومالی هر آنچه دوست داشتن سفارش دادن و ۲۵ نفر آدم ۲۰۰ تومن به حساب استاد زدن و بعضیا اگه جا داشت صبحونه یه هفته شونو هم رزرو میکردن:)
یاد اون شب امتحانی که تو ماه رمضون نسکافه خوردیم و نمیدونم اون نسکافه چی بود توش که بچه ها تا ساعت۵_۶ خوابشون نبرد و من کلا تا صبح خوابم نبرد و بدون اینکه ثانیه ای خوابیده باشم صاعت ۷ بلند شدم و ادامه درس و چه نمره ی درخشانی آوردم، ۱۳:/
یاد امتحان زبانی که فکر میکردم میفتم ولی ۱۵/۷۵ شدم:)
حالا فکر نکنید شاگرد تنبل بودما:) درسم خوب بود:)
یاد سال آخری که دانشکده ی مارو به عنوان اولین دانشکده از دانشکده های دور افتاده به ولنجک منتقل نمودن و چقدر ذوق کردیم:)
و خیلی از روزای خوب دیگه.
+دانشجویان بیانی روزتون گرامی باد، من که امسال دانشجو نیستم، اون پیام بالایی تقدیم به شما:)
++امروز دفترچه ی داداشمو که دانشگاه بهشون داده بود ازش گرفتم، گفتم مال من:) حتی نذاشتم چیزی بگه چون گفتم تا الان یه عالمه چیز میز از من گرفتی حالا نوبت منه:)