۱۲ آذر ۹۸
بی اختیار بنشینم و برای داشتن مادری چون تو اشک شوق بریزم.
بی اختیار بنشینم و برای بد بودنم اشک اندوه بریزم.
مادرانگی ات برای همه ماست...
حتی برای ما بدها.
کُنجی بنشینم و در خیالاتم گوشه ی چادر معطرت را در دست بگیرم و برای مهربانی هایت و بی لیاقتی هایم اشک بریزم.
و در میان آغوش پرمهرت به آسمان ها بروم.
از همان روزی که از خودت قول گرفتم که برایم دعا کنی، از همان روز ها هر وقت این رنگ و لون های دل فریب داشت پایم را میلغزاند، بهتر از هر مادری دختر سرکش و نالایقت را با دعایت از لغزش رهاندی.
خودت می دانی که بیشتر از هر وقتی به مادرانگی هایت نیازمندم.
چادرت را بر چشمانم بفشارم و زمزمه کنم:
یا وجیههََ عند الله اشفعی لنا عندَ الله.
پ ن: دلم پر میکشه برای دعای توسل تو مسجد جمکران، چندین ساله که نرفتم، هر کی رفت التماس دعا.
- ** گُلشید **