به نام خالق احساسات ناب
۱_از وقتی یادم میاد، هر وقت به روزای سخت و پرمشقت یا روزای پر از استرس و روزای کسل کننده و یکنواخت زندگی برمیخوردم، یعنی وقتایی که کمتر کاری برای بهتر کردن اوضاع از دستم برمیومد، همش دعا دعا میکردم که این روزا زودتر بگذره، مثل کسی که تو یه جاده ای داره میره و نمیدونه چقدر راه تا مقصد مونده و تو تمام مسیر ترس تموم شدن آب و غذا و پیدا نکردن کس دیگه ای رو داره، تو تمام مسیر فقط فکرش به هر چه زودتر رسیدن و تموم نشدن آب و غذاشه، یهو به خودش میاد میبینه به مقصد رسیده، هر چند آب و غذاش زودتر تموم شد، هرچند کسی رو پیدا نکرد، هر چند این اواخر یکم سختی کشید ولی بالاخره رسید، با خودش فکر میکنه تا از مسیر چیزی به یادش بیاره، اما جز استرس و غصه خوردن چیزی یادش نمیاد، هیچ کدوم از مناظر زیبای مسیر رو ندیده بود، شایدم دیده ولی ازشون لذت نبرده...
تا اینکه بالاخره به جایی رسیدم و دیدم من فقط دارم برای گذر عمرم دعا میکنم، با خودم گفتم من هر جور که رفتار کنم زمان کار خودشو میکنه، این منم که تصمیم میگیرم اون مسیرو چجوری بگذرونم.
این شد که به خودم قول دادم دیگه مثل قبل نباشم، دیگه در کنار تمام این دل مشغولیا منظره های کنار جاده رو هم ببینم، آب و غذای من بالاخره تموم میشه، بالاخره به مقصد میرسم، شایدم نرسم، ولی دیگه هیچ وقت از این جاده عبور نمیکنم.
این روزا گاهی درگیری های ذهنی به بیراهه میره و همش میگه کاش الان سال بعد بود، کاش الان فلان جا بودم، کاش الان فلان طوری بود...تا حدودی دارم با موفقیت زمام این افکارو به دست میگیرم و حس میکنم که خیلی بهتر از قبل دارم مسیرو تماشا میکنم، جتی اگه این مسیر چیزی جز بیابون نباشه، بالاخره بیابون هم شبای قشنگی داره...
۲_ تو این روزای کسل کننده یه خبر خوبی که میتونست خوشحالم کنه خبر نامزدی دوستم بود.
دو روز پیش که به علت قطعی نت به جمعی از دوستان پیام دادم و حاشونو پرسیدم، دوستم گفت که بالاخره تو این هفته نامزد کردن، آخه چندین سال بود که به هم علاقه داشتن ولی پدرش موافقت نمیکرد و چه روزایی تو خوابگاه شاهد گریه ها و نذر و نیازاش بودم، حتی یبار مواد و وسایل حلوا خرید و تو خوابگاه حلوا درست کردیم و پخش کردیم:)
۳_ بعضیام این مدلین که محبت و معرفتو با وظیفه اشتباه میگیرن، یه بعضیای دیگه هم هستن میدونن محبت و معرفت چیه، ولی یجوری فراموشش میکنن که خودتم یادت میره چی به چی بوده.اینو واسه خودتم نوشتم که حواسم باشه که جزء این بعضیا نباشم.
۴_ به داداشم میگم یادته وقتی خیلی بچه بودیم یه شب قبل خواب با هم دعوامون شد بعدش من اومدم برات کلاس بذارم بهت گفتم شبتم خوش( فکر کنم تازه یاد گرفته بودم:)) ) تو یهو فکر کردی حرف بدی بهت زدم، داد زدی گفتی ماماااان این به من میگه شبتم خوش:) بچه ننه :)میخنده و میگه بچه گیر آورده بودی به زودی انتقام اون روزامو میگیرم ازت:)
۵_عکس از برگای درخت کوچمونه که ریخته تو حیاط:) به این موقع از سال که میرسیم هرروز باید کلی برگ از حیاط جمع کنیم.
۶_ این آهنگ رو دوست دارم و اولین بار تو وب لبخند ماه عزیز گوش دادم و خیلی خوشم اومد.
اونایی که عاشقن آهنگو گوش بدن و گریه کننD: