پاییز پر از یادِ ۴۴

بعضی وقتا یه اتفاقایی تو زندگی آدم میفته، یه کارایی انجام میده که به دنبالش کلی قضایای دیگه پیش میاد، آدمای جدیدی سرراهمون قرار میگیرن و همینطور این چرخه ادامه پیدا میکنه و تو هی گذشته رو مرور میکنی و برای لحظاتی مغزت هنگ میکنه که چه عجیب بود این ماجراها...به این فکر میکنی که اگه حتی یدونه از اون اتفاقا نمیفتاد الان اینجور نبود، حتی یه لحظه به خودت میگی اگه اون کار اشتباهو انجام نمیدادی، اگه بعدش انقدر پشیمون نمیشدی، اگه به فکر جبران نمیفتادی و هزاران اگر دیگه، الان اینجوری نبود...بعدش یه جمله تو ذهنت میاد که حتی یه برگ هم بدون اراده ی خدا نمیفته...

این روزا عجیب حس و حال پاییز پارسال جلو چشمامه.

اولین روزی که روونه ی اونجا شدم، پاییز بود و هوای ابری و باد ملایمی که برگای نارنجی رو اینور اونور میکشوند، بعضیاشون هم نوای خش خش ،همون اهنگ معروف پاییز رو به صدا درمیاوردن.

سکوت لذت بخشی که آدمو به وجد میاورد و شاخه های درختایی که چتری بالای سرم درست کرده بودن و من همچنان میرفتم تا برسم، تابلو هارو یکی یکی پشت سر میذاشتم..

قطعه ۲۹...

قطعه ۴۰...

و بالاخره قطعه ۴۴...

خلوت خلوت بود، قدم زنان وارد قطعه شدم و پاهام بی اختیار حرکت میکرد، از یه جایی به بعد چشمامو بستمو قدم زدم و بی اختیار وایستادم...

ردیف چهار، شماره * و* و* ...

از اون روز به بعد هفته ها برام سپری میشد برای رسیدن به اونجا،رفتن به اونجا وپر کردن تنهایی ها و آروم کردن ناآرومی هایی که تو شهر غریب هیچ جوره جفت و جور نمیشد. و بطری های مختلفی که اتفاقی اون طرفا پیدا میشد و مسیری که چندباره از ردیف ۴ تا شیرآب طی میکردم

نشستن رو صندلی روبه رو و الرحمنی که بی صدا سکوت اونجا رو میشکست...

حرفهایی که بدون هیچ صدایی تند تند گفته میشد و چه شنونده های بی ریایی...نه سرزنشی، نه غر زدنی و نه حرفی...فقط میشنیدن و میشنیدن و میشنیدن...

بی کلام بلند میشدم و راهی میشدم به مقصد بعدی...

قطعه ۲۶..

ردیف ۵۲ شماره ۱

هیچ وقت خلوت نبود، هیچ وقت

مزاری که همیشه پر از گل بود، پر از حرف، پر از درس، پر از تغییر، پر از آرامش...

چه پاییز خاطره انگیزی بود پاییز پارسال

کاش هیچ وقت اون اتفاق نمیفتاد و زمستان و بهارم مثل پاییز برام خاطره ساز میشد...

چقدر زود بعضی چیزا برای ادم به حسرت تبدیل میشه.

دلم خیلی تنگه واسه قطعه ۴۴، خیلی...

 

 

  • ** گُلشید **

عزیزم😍

چقد قشنگ نوشتی...چه حس خوبی تجربه کردی حق داری دلتنگ باشی...

 

سلام خوبی؟
دلم تنگ شده بود برات😘😘
خیلی حس خوبی داشت محیا، خیلی
کاش زودتر اونجا رو پیدا کرده بودم

سلام عزیز دلم خوبم😍😘

قربون دلت،😘منم دلم برات تنگ شده بود 😍تلگرام پیام دادم دیگه اینجا پیدام نشد گفتم شاید خوابی😅

 

من که کلاً لیاقت تجربه این حسو نداشتم چی بگم:( 

اهان پس اون ور پیام دادی😅باز من چک نکردم😅

ان شاالله تجربه میکنی

آره میدونستم دیر چک میکنی تلگرامو ولی دیگه پیام‌ظهرتو خوندم بقیه حرفامم همونجا زدم😅

 

انشاالله:)

الان پیام دادم برات:)

منم یه جایی میرم 

 

کنار یکی از همین ناشناخته های غریب.

 

تنها شهید گمنام اونجاست.

 

دیر به دیر میرم اما با دل پر میرم و سبک برمیگردم.

 

فردا صحم میخوام برم. با خوندن متنت دلم تنگ شد.

 

 

اوهوم خیلی خوبه

خوشبحالت:)

:)

:)
چقدر کمحرفید شما اخه:)

عزیزم 😍😍

خیلی قشنگ نوشتی 

نگاهت قشنگه بهار جانم😘

من تا حالا نرفتم نمیدونم چه حالی داره🤔

اما متنت پر از حس و حال مثبت و خوب بود😊

 

گلشید از از استان شما رد شدیم، از اول تا اخرش هی یادت بودم😅😬

😘😘


عههه؟؟ میگفتی میومدیم یه گاوی گوسفندی چیزی قربونی میکردیم:)
رسیدی تهران به سلامتی؟

اره الان رسیدیم 

انصافا خیلی خوبه ، فک کن خوابگاه دقیقااااا روبروی دانشکدمونه😂

فقط یه دونه خیابون باید رد شم😐😂

خب خداروشکر، خیلیم خوبه:)

آخی........ چه قشنگ نوشته بودی  گلشید جونم 🤩🤩😍😍😍 

فدات بشم قشنگ خوندی گلم😍😘

گناهی که تو را پشیمان کرده به درگاه خدا بیاورد از کار نیکی که تو را مغرور کند برتر است.

حضرت علی علیه السلام

اتفاقا این حدیث رو خونده بودم و خیلی برام حدیث قشنگی اومد
ممنون بابت یادآوری

راستش من بی لیاقتم زیاد سر نمیزنم . بهشون ..ولی این خوش ناما خیلی بهم حاجت دادن

راستی قطعه 44 کدوم مزارشهدا رو میگی 😇😇

لیاقت داری که بهت توجه دارن:)

قطعه ۴۴ بهشت زهرا تهران
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan