چالش مدرسه

خب خب وارد فصل مدرسه ها شدیم و هممون کلی روزای خوبو تو این دوران گذروندیم. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده و طبق این چالش قراره یکی دوتا خاطره تلخ و شیرین تعریف کنم.

حقیقتش من خاطره ی تلخ آنچنانی ندارم و از اون روزا بیشتر خاطرات شیرین و خنده دار یادمه، الانم کلی فکر کردم ولی بازم چیز خاصی یادم نیومد.

فقط اولین چیزی که یادم اومد این بود که سال پیش دانشگاهی مدرسه ای که کل دبیرستان و راهنمایی رو توش بودم( دو شیفت بود) کلاس پیش دانشگاهی رو تشکیل نداد به دلایلی و ما هم مجبور شدیم بریم مدارس دیگه، مدرسه ای که رفته بودم هم دو شیفت بود و روزای زمستون که هوا زود تاریک میشد و وقتی عصر تعطیل میشدیم تو اون تایم خیلی تاکسی کم بود و کلی باید منتظر میشدیم و هرروز کلی استرس و اعصاب خوردی داشتم یادمه یبار با چند نفر دیگه ماشین شخصی سوار شدیم و همش استرس داشتم و چون بقیه ی مسافرا زودتر از من پیاده شدن منم زودتر پیاده شدم و باقی مسیر رو تو اون هوای سرد پیاده رفتم، اون روزا برام واقعا تلخ بود.

و اما خاطرات شیرین و خنده دار.

دوم دبیرستان که بودیم تقریبا همه ی بچه ها رفتیم راهیان نور، یه روز که فکر کنم داشتیم میرفتیم سمت هویزه که یه آقایی تو اتوبوس با ما بود و در مورد اونجا توضیح میداد بعد واسه اینکه صدا به همه برسه رفته بود وسط اتوبوس و ما که جلو بودیم عقب برگشته بودیم و گوش میدادیم.یکی از بچه ها که وسط بود ، خوابیده بود و چفیه رو انداخته بود رو صورتش بعد این آقاهه بنده خدا حواسش نشده بود یکی زیر اون چفیس و فکر کرده بود صندلیه و یهو دستشو گذاشت رو صورت دوستمون ، از یه طرف هم بیچاره خودش هول شد و ترسید از یه طرفم اون دوستم یهو بلند شد.حالا ما که کاملا این صحنه رو دیده بودیم داشتیم میمردیم از خنده.

سال سوم دبیرستان، معلم ادبیاتمون معلم خیلی سخت گیر و وحشتناکی بود ولی با این حساب من خیلی دوسش داشتم و اونم با من خیلی خوب بود، اخرای ترم بود و سر کلاس نمونه سوال تندتند میخوند و بچه ها دست جمعی جواب میدادن، بعد من و دوستم دستمونو زده بودیم زیر چونمونو زیر گوش هم حرف میزدیم(میز دوم و دقیقا روبه روی معلم بودیم) که یهو کلاس ساکت شد، سرمو اوردم بالا دیدم معلم دستشو زده زیر چونش و نگامون میکنه، یهو دستشو دراز کرد سمت در و بلند گفت بیروووون، من اروم گفتم خانم ببخشید، که دوباره گفت بیرررروووون باید بفهمید شما با بقیه فرقی ندارید( از نظر درس خون بودن میگفت😅) من و دوستمم بدون حرفی پاشدیم بریم بیرون( فقط نمیدونم چرا تو اون اوضاع خندمون گرفته بود) که وسط راه گفت یه ربع دیگه برمیگردید😂وقتی درومدیم بیرون و در کلاسو بستیم از اوج خنده نشستیم رو زمین😂

یکی از روزای خوبمونم همون سال دوم بود که یه شب همه ی بچه های کلاس موندیم مدرسه، اون شب برف سنگینی هم اومدو خیلی سرد شد هوا ولی انقدر که خوش گذشت حتی همون سرمای زیاد هم برامون شیرین بود، اون شب مدیر و معاونمونم موندن مدرسه و تو نمازخونه موندیم، شب تا نزدیکای صبح فقط حرف زدیم و شیطنت کردیم، فردا صبح هم مستقیم از نمازخونه رفتیم سر کلاس:) ساعت اول جغرافی داشتیم ‌ه هممون داشتیم از خواب میمردیم و معلمون دید خیلی داغونیم گفت نیم ساعت وقت میدم بخوابید و ما هم از خداخواسته بیهوش شدیم:)

دبیرستان خصوصا دوم و سوم پر از خاطرات شیرین و خنده دار بود برای من و بهترین روزای عمرم بود ولی دیگه بیشتر از این نمیشه نوشت چون حوصلتون سر میره:)

 

پ ن ۱: این چالش به دعوت عطسه ی عزیزم نوشته شده، از همه ی دوستانی که میخونید دعوت میکنم اگه دوست دارید تو این چالش شرکت کنید.

 

پ ن ۲: دوستان عزیزم ممنون میشم اگه به اینجا یه سری بزنید و اگه دوست داشتید شرکت کنید و تو وباتون مطرح کنید.

  • ** گُلشید **

چه خاطرات قشنگی 😘

منو بردی به دوران دبیرستانم گلشید جون 😍😍😍

چقدر اون موقع ها همه چیز خوب و بی ریا بود چقدر مشکلات زندگیم ساده و جالب بودن 

حییف نفهمیدم کی گذشت 

مرسییی از خاطره بازیت 😘😘

قربونت برم معصومه جونم😘😘😘
آره واقعا من عاشق اون روزا بودم حیف که زود گذشت

تو هم دوست داشتی شرکت کن

عزییییزم😂😂😂

اون خاطره راهیان نورو که خوندم ترکیدم از خنده😂😂

پس از کلاس بیرونتم کردن😂

خاطره هات جالب بودوشیرین😘

والا دارم هرچی فکر میکنم خاطره خاصی ازمدرسه یادم نمیاد منم بنویسم😑

اخه من بچه درسخونو آروم بودم همیشه

صدااز دیوار درمیومد از من درنمیومد😐

یادمه سوم دبیرستان معلم زیستمون گفت بهم من صدا دیوارو شنیدم صدا تو رو نه😂😂😅

اگه چیز خاصی یادم اومد منم مینویسم 😅

😂😂😂خیلی صحنه ی باحالی بود😂😂😂
من با اینکه همیشه درسخون شاگرد اول بودم شیطنتم داشتم😅
تازه یبارم با دوستم دیر رفتیم سر کلاس شیمی معلممون گفت حق ندارید بیاید تو، برید بیرون😂😂
یبارم معلم زمین شناسیمون منو برد گوشه ی کلاس🙈😅

عزیییزم پس آروم بودی😘
من شیطنت صدایی نداشتم و تقریبا اروم بودم ولی شیطنت عملی خیلی داشتم😂😂
یادت اومد حتما بنویس

باشه خواهری یادم اومد مینویسنم حتما 😍😍

فدات آجی جون😘😍

سلام گلشید جان. چه خاطرات بامزه ای تعریف کردی..

همه ی ما از این خاطرات شیرین و تلخ مدرسه ای داریم.

امیدوارم همیشه خنده مهمون لبهات باشه

 ولی یه چیزی بگم بهتون هر چند که دیگه الان بدردتون نمیخوره. وقتی معلم عصبانی میشه و میگه برید بیرون بی چون و چرا برید. مطمئن باشید ده دقیقه سثی دیگه مبصر رو میفرسته دنبالتون😁

دیدم که میگما😉

سلام عزیزم
ممنون از توجهتون:)
مرسی امیدوارم شما هم همیشه شاد باشید
شکر خدا ما هم اصراری نکردیم😅
:)

😁😁😁

چه خوب که مکتوب کردی خاطرات قشنگت رو

:)) 
به نظرم شما که معلمید هم باید خاطرات جالبی از دانش اموزا داشته باشید
اگه دوست داشتید شما هم بنویسید

چشم سعی میکنم تو یه پست منتشر کنم.. در اولین فرصت ان شاللله

ممنونم خانم معلم:)❤

وای کلی خندیدم 😂😂😂

فقط چهره معلمتون 😂😂😂

یادمه یه بار با کاروان رفتیم قم 

بعد از دعا چند نفر از خانمهاو خواهرم رفتن سراغ وسایلشون که داخل اتوبوس بود 

خواهرم گفت همه جا تاریک بود و پامو گذاشتم یه جایی که نرم بود 

پاشو گذاشته بود روی شکم شاگرد راننده 

با ای آی شاگرد راننده پاشو از روی شکمش برداشته 

در مورد مدرسه هم شاید نوشتم :)

ممنون لینک رو گذاشتی 

واااای شکم شاگرد راننده😂😂😂😂😂واااای خدا دلم😂😂😂😂
آره بنویس جالبه:)

خواهش میکنم بهاری❤

خاطره تلخ و شیرین زیاد دارم.

 

ازبس مدرسه عوض میکردم:/

 

هعی جوونی.....

 

 

:)
خاطرات تو باید بامزه باشه چون شیطون بودی:)

 ای شیطون چقد پس خاطره این مدلی داری😉😁

من اصلا ازاین تجربه ها ندارم

دانش اموز اخه انقد ماست ؟😂

من خیلی آروم بودم دانشگاه شیطنتام شروع شد😅

 

خاطره بهار😂😂😂😂

😁😅

عزیییزم😂تو دانش آموز مورد علاقه معلما بودی:)

از محیابه مریم

از محیا به مریم

مریم صدامو داری؟:))

 

توهم خاطرات مدرستو بنویس بخونیم😉😘

:)

😂😂😂😂

عالی بود... خیلی خندیدم

 

+راسی گلشید میدونستی وقتی میخواستم دعوت کنم فکرشم نمیکردم شرکت کنی چون وبت همش حس خوبه... فکر میکردم به چالش نمیخوره  

فدات بشم:)

:)) تو لطف داری ولی قبلا هم تو این چالشا شرکت کرده بودم:) به نظرم این چالشا حس خوبی داره

خدانکنه

 

+ممنونم ازت

😘😘

منم پستشو گذاشتم ده وخورده ای منتشر میشه😳😅

آبرو خودمو بردم😅

:)

عزییییزززم چه قدر باااحال .  عالی بود ؛ )))))))

امسال منم دوم دبیرستانم ولی خیلی بابت درسخوندن استرس دارم :(

قربونت برم:)
اخییی خوشبحالت :) چه استرسی عزیزم؟ استرس نداره که.تو آرامش کامل درس بخون، از تک تک لحظه ها هم استفاده کن:)

مرسی شرکت کردید گلشید جان ^_^ 

+ منظورتون از دو شیفت چیهد؟ یعنی هم صبح ها میرفتید هم بعد از ظهر ؟ 

+ یا خدا بیچترهددوست ! زهر ترک شد :| 

+ تو مدرسه خوابیدید ؟ !  پیش ناظم ؟ خیلی کنجکاو شام دادند ؟ 

عجب خاطراتی بود 😂😂😂😂

منم بهترین سال ها از ۱۲ سال دوم و سوم دبیرستانم بود 

خواهش میکنم نیلوجونم
سه روز صبح بودیم سه روز عصر
بیشتر از دوستم اون آقاهه هول شد و خجالت کشید😂
اره ناظم و مدیرمون با وجود سخت گیری خیلی با بچه ها دوست بودن، پیش هم خوابیدیم:) شام هم از بیرون سفارش دادن اوردن:)تازه معلم ریاضیمونم بود
کل دبیرستانم از این مدل خاطراته😂

+ من عاشق معلم ریاضی هام هستم  ( خاتم رضایی ، قربانی، عزیزی ) فقطزاز شین کبیر متنفر بودم. و خیلی دوست دارم پیش شون باشم  خوش به حالت پسشون خوابیدی 😁😁😁😁

ولیرنه در حد خواب  ولی کنارشان باشم ذوق مرگ میشم ^_^ 

منم دوتا از معلم ریاضیامو خیلی دوست داشتم 
با یکیشون هنوزم در ارتباطم، همین معلممون دبیرستان که بودیم باردار شد وبعد که بچش اومد رفتیم خونشون تازه البوم عروسیشم نشونمون داد:)

استرس درس خوندن 😔😔 حتما تمام سعی ام همینه 😊😊😊 از تک تک لحظه های نوجوانیم استفاده کنم 😊

قربونت برم استرس نداره که، استرس بازدهیتو کمتر میکنه...
تو تلاشتو بکن انشالله به بهترینا میرسی
لحظه هات پر از شادی❤

چقدر خاطرات قشنگی داری 😍

من هر چی فکر میکنم خاطره جالبی یادم نمیاد😑

 

قشنگی از خودته ماهور خوشگلم😘

شاید از نظر خودت جالب به نظر نمیاد

سلام

خاطرات جالبی بودند. :)

بهترین روزهای تحصیلم رو می تونم بگم سال های ابتدایی و دو سال آخر دبیرستان بودند :)

سلام
ممنونم:)
خیلیم خوب، برای من دوره ی دبیرستان بهترین بود

ممنووون عزیییززمم از انرژی مثبت و امیدواری ات 😘😘😘😘❤❤❤

خواهش میکنم عزیزدلم😘😘❤❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan