بچه که بودم فکر کنم دوم سوم ابتدایی بودم. یه بار یادمه با داداشم دعوا کردیم و از اونجایی که تو دعواهای شدیدمون کتک کاری هم داشتیم:))) در نتیجه حرصمون خالی میشد و بعدش سریعا آشتی میکردیم و دوباره بگو بخند😂😂
ولی اون روز نمیدونم چطور شد که کتک کاری رخ نداد و جالب اینجاست که بعدشم آروم بودم ولی انگاری یه نفر منو به سمت این کار میکشوند،چه کاری؟این کار:
دوتاماهیای قرمز عیدمون تو تنگ بودن،رفتم بالاسرشون یکم نگاشون کردم،دستمو اومدم ببرم تو تنگ که بگیرمش ولی از اونجایی که از هرنوع حیوونی و دست زدن به اونها ترس داشتم،رفتم یه جوراب برداشتم اومدم جورابرو انداختم تو تنگ،یدونه از ماهیا رفت توش منم گرفتمش تو دستم و فشارش دادم😐😐(نمیدونم چرا یهو یاد اون شخصیت دارلا تو انیمیشن در جست و جوی نمو افتادم😐😂مدیونید اگه بگید کارت شبیه اون بوده😂)
یهو به خودم اومدم دیدم وااای من دارم چیکار میکنم ولش کردم از تو جوراب درومد بیرون،بیچاره بالش آسیب دیده بود و کج شنا میکرد😢
بعدش انقدر دلم براش سوخت نشستم براش گریه کردم😂😂
چپ چپ نگام نکنید به خدا اصلا آدم خشنی نبودم نمیدونم چرا اینکارو کردم😂
حالا که اینو گفتم بذارید اینم بگم:
تو همون سالا جوجه رنگی هم داشتیم که ساعات مشخصی رو با داداشم از تو جعبه درشون میاوردیم و تو حیاط آزادشون میذاشتیم که بازی کنن و خودمونم تو حیاط مینشستیم که گربه نیاد بخوردشون،البته اینم بگم که از جوجه رنگی هم میترسیدم و رو یه سطح بالاتر وایمیستادم که بهم نزدیک نشن و فقط نگاشون میکردم😂😂
همون روز داداشم حواسش نبود که جوجه پشتشه و پاش رفت روش(البته خیلی خفیف)و فاتحه مع الصلوات😂
اولش که کلی با داداشم دعوا کردم و بعدشم جوجه رو با دستمال برش داشتم گذاشتم گوشه ی حیاط بالاسرش نشستم کلی براش گریه کردم و بعدش تو دستمال کفنش کردم بردم بیرون یه گوشه دفنش کردم سنگ قبرم براش گذاشتم😂😂
پ ن:چند روز پیش با دوستای مجازی درمورد خاطرات کودکی حرف میزدیم که اینارو براشون تعریف کردم گفتم بد نیست تو وبم هم بذارمشون.