چند وقت پیش یکی از دوستام(دوست آنچنانی که نه،در حد یه هم دانشکده ای و هم خوابگاهی شاید یکم بیشتر) که پارسال فارغ التحصیل شده بود اومده بود خوابگاه تا بچه ها رو ببینه و حالی ازشون بپرسه.
این دوست عزیزم دقیقا پارسال همین موقعها بود که ازدواج کرد،قضیه ازدواجش هم اینطور بود که ایشون و همسرش هر دو توی یکی از تشکل های دانشجویی فعالیت داشتن و هر دوتاشون دبیر تشکل تو دانشکده های خودشون بودن و خلاصه به هم علاقمند شده بودن.هر دوتاشون هم از این مذهیبای خوش اخلاق و مهربون و زحمت کش بودن و من خودم دو بار با اون تشکل اردو رفتم و واقعا زحمات و اخلاقای خوبشونو از نزدیک دیدم(البته با دخترخانم که بیش از این در ارتباط بودم)
اما چیزی که برام قشنگ بود این بود که تا حدود ۶_۷ماه پدر دخترخانم با ازدواجشون مخالف بود،حالا به دلایل مختلفی از جمله فاصله شهراشون و اینکه آقا پسر هنوز دانشجو بودن و غیره.ولی بالاخره قبل عید پارسال با هم نامزد کردن و طی ۳_۴ماه هم رفتن سر خونه و زندگیشون.
چون پارسال این دوستم درگیر درسا و البته کارای ازدواجش بود زیاد نمیدیمش و از بقیه ی بچه ها درموردش میشنیدم.
ولی دقیقا یادمه که پارسال با چندتا از بچه ها تو نمازخونه دانشکده بودیم که اونم اومد اونجا و دیگه ما هم گیرش آوردیم و شروع کردیم حرف زدن:)))
گفت که قراره حدودا یه ماه دیگه ازدواج کنن و ما هممون تعجب کردیم و خب اولش فکر کردیم که لابد خیلی پولدارن و همه چیو به سرعت جور میکنن ولی گفت که جهیزیه رو کاملا ساده تهیه کردن و فقط ملزومات روگرفتن(بدون تخت،بدون مبل و یه سری چیزای دیگه).
یکی از دوستام ازش پرسید که دوتا عروسی میگیرید دیگه هرکدوم تو شهر خودتون؟
گفت نه دلیلی نداره،یه جشن ساده واسه هر دو طرف.
خونه رو هم فعلا داریم میگردیم تا یه جای مناسب نقلی پیدا کنیم رهن کنیم.
بعدش هم یه فیلم کوتاهی که تو ماشین از خودشون ،روز عقد گرفته بود رو نشونمون داد که بهم دیگه قول دادن زندگیشونو با هم بسازن و یه زندگی علی وار و فاطمه وار داشته باشن و از این حرفا:)
بعد از اینکه رفت حرفای بچه ها عجیب بود برام،اونا میگفتن که اشتباه محضه کارش،بعدا پیشون میشه،مگه آدم چندبار ازدواج میکنه که همه چیو ساده بگیره.اصلا آدم تا وقتی جوونه شوق وسایل جدید و خونه خوشگلو داره...
دلم میخواست در جوابشون بگم که خب آدم مگه چقدر جوونه و چندبار میتونه ازدواج عاشقانه داشته باشه،چندبار فرصت ساختن زندگی با هم رو داره که حالا بخواد به خاطر مادیات از خودش دریغ کنه.ولی فقط سکوت کردم،شایدم اون موقع تحت تاثیر حرفای اونا قرار گرفته بودم،نمیدونم هر چی...
خلاصه اینکه انشالله همه ی جوونا خوشبخت بشن:))))