چالش مدرسه

خب خب وارد فصل مدرسه ها شدیم و هممون کلی روزای خوبو تو این دوران گذروندیم. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده و طبق این چالش قراره یکی دوتا خاطره تلخ و شیرین تعریف کنم.

حقیقتش من خاطره ی تلخ آنچنانی ندارم و از اون روزا بیشتر خاطرات شیرین و خنده دار یادمه، الانم کلی فکر کردم ولی بازم چیز خاصی یادم نیومد.

فقط اولین چیزی که یادم اومد این بود که سال پیش دانشگاهی مدرسه ای

  • ** گُلشید **

درمان تویی بر درد عمیقم

 

امروز از روی دلتنگی دوباره رفتم سر جعبه ی خاطراتم ( پست نوستالژی) همینطور که وسایلو زیر و رو میکردم چشمم خورد به پاکت نامه، میدونستم الان وقتش نیست، نمیدونم شایدم وقتش بود هرچند اون زمانی که مدنظرم بوده الان نیست ولی خب....

  • ** گُلشید **

داشته های مفقود شده ام و داشته ی سرفرازم( بی هوا نوشت)

باز شهریور و باد های مخصوصش و حس رخوت و بی حوصلگی که هرسال برام به ارمغان میاره و باز هم مغز من و درگیری هاش سراینکه این بی میلی من به شهریور از کجا نشات میگیره؟ و صدایی که نخود آش گونه جفت پا وسط این درگیریا میپره: این پاییز با پاییزای دیگه فرق داره حواست هست؟ هر سال شهریورو به امید پاییز و اومدن فصل جدید و اتفاقای جدید سپری میکردی اما امسال اونم نداری😏دوباره فکرام قاطی میشه و وجدان تو سری زنان میگه: باید امسال ارشد شرکت میکردی؟

  • ** گُلشید **

وظیفه ی ما نیست

شاگرد: خیلی خب، اما وقتی به من گفتی "برو شراب بخر" گمان کردم میخواهی درستی اعتقادم را امتحان کنی. از کجا می دانستم امتحانم همین است؟ فکر کردم ایمانم را امتحان میکنی.

  • ** گُلشید **

پریشانی ات جهان را پریشان تر میکند...

 

امشب قلب جهان، نه ، تک تک سلول های جهان گرفته است...

وای از امشب که قلب آن مرد مهربان خون است...

وای از امشب که حجم اندوه آن بانوی بزرگ را جهان نیز نمیکشد...

سلام بر تو یا زینب...

سلام بر پریشانی تو در این شب یا زینب...

سلام بر تنهایی تو یا زینب...

  • ** گُلشید **

تلنگرانه

 

شـمر نمازش را میخواند،

روزه‌اش را هم میگرفت،

قرآن هم میخواند،

معاویه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همینطور...

 

یادمان باشد،

زیارت عاشورا که میخوانیم

وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛

  • ** گُلشید **

سکوت نکن...!

منشی گفت کارت‌خوان نداریم، ۶٠ تومان از عابربانک بگیرید بیایید.

فاصله‌ی عابر‌بانک تا مطب زیاد بود. 
گفتم چرا دستگاه پُز ندارید؟
خانم منشی گفت خودت این را از آقای دکتر بپرس!
گفتم لابد برای فرار از مالیات است دیگر...
این جناب آقای دکتر مگر بورد تخصصش را از فرانسه نگرفته؟

  • ** گُلشید **

آینده ی روشن

 

دلم میخواد برسم به روزی که با لبخند در حالی که اشک شوق از چشمام میچکه سرمو بگیرم رو به اسمونت و فریاد بزنم خدایا شکرت، خدایا عاشقتم، خدایا چقدر خوبه که تو رو دارم...

اونوقت تو با مهربونیت بهم لبخند بزنی و بگی دیدی؟ دیدی بالاخره

  • ** گُلشید **

گاهی فراموش میکنم در انتظار تو بودن را

 

گوشه گوشه شهر پر است از منتظر نبودن

بایست که تمام شهر پیدا باشد

در خانه ای همه مشغول تماشای تلوزیونند

عده ای درگیر به هم نخوردن معاملاتشانند

یک کنج شهر معتادی کز کرده

عده ای مشغول قدم زدن در پاساژ هاهستن

عده ای هم فقط گریه میکنند

عده ای رفته اند شهر بازی

  • ** گُلشید **

یک جرعه لبخند

دارد همه چیز آنکه تو را داشته باشد

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

"عراقی"

Designed By Erfan Powered by Bayan